سادات ( اجتمائی ، فرهنگی ، مذهبی )

سید یحیی حسینی
سید یحیی حسینی، حسین آباد عاشوری
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
نویسندگان
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ب.ظ

عید نوروز

عید نوروز، شرح:

در جمهورى اسلامى ایران تقویم دو گونه است . یک تقویم بر اساس سال قمرى مبتنى است و دیگرى بر اساس سال شمسى (خورشیدى) قرار دارد. مبداء سال قمرى ، هجرت رسول گرامى اسلام حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله از مکه مکرمه به مدینه منوره مى باشد، که برابر با سال 622م بوده است. سال هق تا سنه 1344 مبناى تاریخ رسمى کشور ایران بود. در آن سال که بر حسب تاریخ 1304 سال شمسى از هجرت پیامبر عظیم الشأن اسلام مى گذشت ، تاریخ شمسى (خورشیدى ) براى امور دولتى انتخاب شد و به موجب قانون رسمیت یافت .اصل هفدهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران در این باره مى گوید: مبداء تاریخ رسمى کشور، هجرت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله است و تاریخ هجرى شمسى و هجرى هر دو معتبر است ، اما مبناى کارادارات دولتى هجرى شمسى است .

سال قمرى ده روز و شش ساع و یازده ثانیه کمتر از سال شمسى است آغاز سال شمسى نخستین روز بهار است که مطابق 21 یا 22 مارس از سال مسیحى مى باشد. شش ماه نخستین سال را سى و یک روز مى شمارند و ماههاى بعد باستثناى اسفند ماه که گاه بیست و نه روز مى شود را سى روز به حساب مى آورند.

ایرانیان روز اول فروردین را نوروز مى نامند. در زمانهاى قدیم ، نوروز در اول بهار نبود و گاه به بهار و گاه به تابستان و... مى افتاد.

در سال 471 هق به فرمان سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقى ، حکیم عمر خیام و چند منجم دیگر تقویم جلالى را تنظیم کردند و نوروز را در روز اول بهار یا نخستین روز برج حمل قرار دادند. بدین منظور مقرر شد که هر چهار سال یک روز بر تعداد روزهاى سال بیفزاید و سال چهارم را 366 روز حساب کنند، و پس از هر 28 سال(هفت دوره چهار ساله ) به جاى آنکه به آخرین ماه سال یک روز بیفزایند، این روز را به نخستین دوره بعد یعنى دوره نهم اضافه کنند. بدین ترتیب سال جلالى نزدیکترین سالهاى جهان به سال شمسى شد. سال شمسى حقیقى 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 64 ثانیه است .

یکی از کهن ترین و بزرگترین منابعی که به این جشن و افسانه ها و آیین های مربوط پرداخته است، کتاب آثارالباقیه اثر ابوریحان بیرونی(متوفی 440هجری قمری) است. او می نویسد:

«سال نزد فارسیان چهار فصل بود... بر حسب این فصول عیدهایی داشتند که به علت اهمال در کبیسه، روز این عیدها جابجا می شود. از جمله این اعیاد یکی روز اول فروردین ماه یعنی نوروز بود، که روزی بس بزرگ است و به علت زنده شدن طبیعت، گویند: آغاز خلقت جهان در آن روز بوده است و...

...در آغاز نوروز در اول بهار قرار نداشت، بلکه در انقلاب صیفی، یعنی اول تابستان واقع می شد...اما نوروز به علت اهمال در کبیسه گیری کم کم به تاخیر می افتاد تا اینکه در عصر بیرونی، با دخول خورشید به برج حمل، یعنی اول بهار مصادف شده به این جهت ملوک خراسان به اسواران خود، هم خلعت بهاری و هم خلعت تابستانی می دادند...»

چنین بنظر می رسد که پنج روز نخستین سال نوروز عامه، یعنی جشن همگانی بود. حال آنکه روز ششم که خرداد روز نام داشت نوروز خاصه یعنی جشن پادشاه و بزرگان بوده است. رسم خانه تکانی، در شب عید شامل آداب مختلف بوده است.

بیرونى در این باره مى نویسد: نوروز بزرگ جشن بس عظیم است و حوادثى بس بزرگ در آن روز رخ داد و آفرینش جهان پایان یافت، زردشت با خداوند مناجات کرد، کیخسرو به آسمان رفت ، نعمتهاى جهان تقسیم شد...

...در آن روز، مراعات کردن برخى رسوم انسان را از بلایا به دور مى دارد.از جمله این رسوم یکى سبز کردن جو بوده که بى تردید آیین سبزکردن حبوبات و چیدن هفت سین از آنجا سرچشمه گرفته است...

عید نوروز، ریشه در سنت‏های اقوام ایرانی دارد که به گذشته بسیار دور منتهی می‏گردد. به نوشته تاریخ نگاران، پس از اسلام با تصرفات و تغییراتی که در آن به عمل آمده تاکنون در میان ایرانیان باقی مانده است. ایرانیان باستان معتقد بودند که در ایام نوروز، ارواح مردگان به خانه‏ها باز می‏گردند. به این جهت مردم باید خانه‏های خود را در این ایام، پاکیزه کنند، فرش‏های زیبا بگسترانند و غذای خوب طبخ نمایند.

در صدر اسلام، ایرانیانی که در مرکز خلافت به سر می‏بردند طبق سنت ملی خویش به این عید پایبند بودند. در خبر است که برای امیرالمومنینعلیه السلام هدیه نوروزی آوردند و نیز امام صادقعلیه السلام فرمود:  در عید نوروز حق تعالی در روز اَلَست، از ارواح بندگان پیمان گرفته است که او را به یگانگی بپرستند و برای او شریکی قرار ندهند. این روز، اولین روز طلوع آفتاب، اولین روزِ وزیدن بادها و رویش گیاهان می‏باشد. در این روز، جبرئیل بر حضرت رسولصلی الله علیه و آله وحی آورد و بعثت پیامبر از این روز آغاز شد و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در چنین روزی، بت‏های کافران را نابود کرد، روزی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در غدیر خم برای ولایت امیرالمومنینعلیه السلام از مردم پیمان گرفت. روزی که آن حضرت بر خوارج نهروان پیروز شد و روزی است که قائم ما اهل‏بیتعلیه السلام ظهور خواهد کرد  (بحار، ج 56، ص 119). سیدبن طاووس که از دانشمندان بزرگ شیعه است درباره نوروز می‏نویسد:  و در چنین روزی مردم باید همانند روز مبعث و غدیر، با دعا و نماز و روزه به سپاسگزاری از افاضه نعمت بزرگ هستی بپردازند و با استعمال بهترین عطرها و پوشیدن تمیزترین جامه‏ها به استقبال آن روند.

 

پی نوشت و منابع

1.روزها و رویدادها، سال شمسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۱۱
سید یحیی حسینی
پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۰۰ ب.ظ

خداشناسی

خدا شناسی   کسى که از معنویات و معرفت خدا بهره‏مند است، چه حاجت به کیمیا دارد. چه کیمیایى بالاتر از خداشناسى؟! همه واجبات براى تحصیل معرفت و مقدمه آن است و معرفة الله واجب نفسى و ذاتى و اعظم واجبات است.

(آیت الله بهجت)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۰۰
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۰۴ ب.ظ

تقوا یعنی......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۴
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۰۰ ق.ظ

استغفر الله بگو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۰۰
سید یحیی حسینی
سه شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۱۰ ب.ظ

سال فال

1_gif_2_.gif (435×124)12.gif (105×87)سال و فال و مال و حال و اصل و نسل وبخت و تخت ،

باد ت اندر شهریا ری

بر قرار و بر دوام  ،  سال خرم ، فا ل نیکو ، مال وافر ،

حا ل خوش  ، اصل ثابت ، نسل باقی ، تخت عالی ،

بخت رام ، ا یام بکام  ودرسال نو سایه ولایت بر سر شما مستطام با د، انشا الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۱۰
سید یحیی حسینی
سه شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۵۶ ب.ظ

عید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۵۶
سید یحیی حسینی
دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۵۰ ب.ظ

دوست ما است نه شیعه

حکایت روز : شیعه واقعى : شخصى به امیر المؤ منین علیه السلام گفت : فلانى بسیار گناه مى کند اما در عین حال از شیعیان شماست .

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: یک یا دو دروغ در نامه اعمال تو نوشته شد. اگر بسیار گناه مى کند و ما را دوست دارد و دشمن دشمنان ماست یک دروغ گفتى زیرا او دوستدار ما است نه شیعه ما. در حالى که تو گفتى او شیعه ماست . (شیعه که اهل گناه نیست ).

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۵۰
سید یحیی حسینی
دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۰۸ ب.ظ

امام زمان از اعمال مل با خبر است

 

امام زمان عجل الله فرجه شریف می فرماید :إنّا یُحیطُ عِلمُنا بأنبائِکُم و لایعَزُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن أخبارِکُم؛ما از همه خبرهاى شما آگاهیم و چیزى از خبرهاى شما از ما پنهان نیست.بحار الأنوار، ج 53، ص 175.

 

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۰۸
سید یحیی حسینی
دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۴۹ ق.ظ

اطاعت ازخدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۴۹
سید یحیی حسینی
دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ

رازونیاز محنون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۲۹
سید یحیی حسینی
جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۵۳ ب.ظ

من علیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۵۳
سید یحیی حسینی
جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۴۴ ب.ظ

من علی همسر فاطمه هستم

sut8_images_1_.jpg (259×194)من على همسر فاطمه ام، اینجا مدینه است و اوّل روزِ تنهایى من. 
در مسجد بودم و نزدیکى هاى ظهر که صداى زنانى را شنیدم: 
به خانه بشتاب که گمان نداریم فاطمه ات را زنده درک کنى. 
از ناباورىِ آنچه شنیده بودم لحظاتى بُهت زده ماندم و چون به خود آمدم به طرف خانه دویدم. در مسافتِ کوتاه بین مسجد و خانه ام چندین بار به زمین خوردم تا بالاخره به خانه رسیدم و خود را به داخلِ اطاقِ فاطمه ام انداختم: 
اى واىِ من، زهرایم رو به قبله آرام آرمیده و پارچه اى سفید بر روى خود کشیده است. و این دیگر نهایتِ غربتِ من بود که تنها یارم از دستم رفته بود. 
پس از عُمق درون نالیدم و زهرایم را صدا زدم. 
امّا او همچنان آرمیده بود. باز صدایش زدم و صدایش زدم ولى همه بى جواب ماند. آخر گفتم: 
فاطمه ام، من على هستم. با من سخن بگوى. که این بار اگر جواب نمى داد من هم به او ملحق مى شدم. 
چشم هاى بى رَمَقِ خود را بازکرد و من به بالین او شتافتم و هر دو به حال یکدیگر ساعتى گریستیم. او به مظلومى و تنهایىِ من و من به مظلومى و هجرانِ او. 
کمى که آرام شدیم، همسرم که در نُه سال زندگى یک دنیا وفا و صفا و سراپا اطاعت را نشان داده بود از من حلالیّت مى خواست! 
چه بگویم؟ با گریه مى گویم: 
«پناه مى برم به خدا! تو خدا را بهتر از دیگران مى شناسى و نیز تو نیکوکارتر و متّقى تر و عزیزتر، و هم خوف تو از خدا بیشتر از آن است که من تو را به مخالفتِ خود بازخواست نمایم، ». 
فاطمه ام، گویى از این سخنم سینه اش سبک شد. پس شروع کرد وصیّت هایش را که همان درد دل هایش بود براى من گفتن و من بودم که از جان و دل مى شنیدم: 
« وصیّت مى کنم مرا در تابوت پوشیده اى بگذارى، و وصیّت مى کنم هیچ کدام از اینان که به من ظلم نمودند و حقّ مرا گرفتند در تشییع و دفنِ من حاضر نگردند، چرا که اینان دشمنانِ من و دشمنان رسول اللَّه هستند، و نیز هیچ یکِشان و هیچ یک از پیروانشان بر من نماز نخوانند. مرا شب دفن، هنگامى که چشم ها آرام مى گیرد و به خواب فرو مى رود ». و وصیّت نمود که قبرش از همه مخفى بماند!! 
فاطمه وصیّت هایش تمام شده بود و دیگر هیچ کارى در این عالم نداشت پس آرام آرمید و دیگر براى همیشه از این دنیا راحت شد. 
حال این منم و این مدینه و یک شهر دشمن و جاى جایش یادبودِ مصیبت هاى فاطمه ام. 
باید همین گونه صبر کنم که اگر استخوانى در گلو داشتم و خارى در چشم از این آسوده تر بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۴۴
سید یحیی حسینی
جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۵۴ ق.ظ

عید امسال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۴
سید یحیی حسینی
جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۳۶ ق.ظ

هوس امدن این جمعه نداری اقا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۳۶
سید یحیی حسینی
دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ

شیوه سخن

حکایت روز : شیوه سخن گفتن : روزى مامون به قصد شکار بیرون آمد و با جاه و جلال سلطانى عبور مى کرد، عده اى از بچه ها در راه بازى مى کردند و امام جواد علیه السلام هم که حدود یازده سال داشت در کنار آنها ایستاده بود. بچه ها که چشمشان به مامون و اطرافیانش افتاد از ترس فرار کردند اما آن حضرت از جاى خود حرکت نکرد.

مامون به او نزدیک شد و با یک نگاه آثار متانت و بزرگى را در چهره او مشاهده کرد. آنگاه به او گفت: چرا مانند بچه هاى دیگر فرار نکردى؟

حضرت جواب داد: راه تنگ نبود تا من با رفتنم آن را وسیع کنم و گناهى هم نکرده ام که بترسم گمانم این بود که تو به کسى که جرمى نکرده است آزارى نمى رسانى.

مامون از سخنان شیواى او در شگفتى فرو رفت و گفت: اسم تو چیست؟

حضرت پاسخ داد: محمد.

مامون: فرزند على بن موسى الرضا علیه السلام.

مامون از خداوند براى پدرش که خود او را به شهادت رسانده بود طلب رحمت کرد و به راه خود ادامه داد.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۳
سید یحیی حسینی
دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۰۱ ب.ظ

بیا ای عید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۱
سید یحیی حسینی
دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۳۳ ب.ظ

سیر نورانی حضرت فاطمه

سیر نورانی خلقت حضرت زهرا
در حدیثى از امام صادق- علیه‏السلام- آمده است که: «جز خدا هیچ نبود، پس خداوند پنج نور را از جلال و عظمت خود آفرید و براى هر یک از آن انوار، اسمى از اسماى الهى بود. خدا «حمید» است و این اسم در محمد- صلى اللَّه علیه و آله- ظهور یافت. خدا «اعلى» است که در امیرالمؤمنین على- علیه‏السلام- ظهور یافت. و براى خدا «اسماى حسنى» وجود دارد که نام حسن و حسین- علیهماالسلام- از آن اسماء مشتق است. و از اسم «فاطر» او، نام زهراى اطهر، فاطمه اشتقاق پیدا کرد پس وقتى که آن انوار را آفرید، اینها را در میثاق قرار داد، پس در طرف راست عرش جا گرفتند. و خدا فرشتگان را از نور آفرید پس وقتى که فرشتگان به این انوار نظر کردند، امر و شأن اینها را بزرگ شمردند و تسبیح را (از آنها) فراگرفتند و این مطابق با گفته‏ى فرشتگان است که در قرآن آمده است: به حقیقت ما (در انتظار اوامر الهى در تدبیر عالم) صف کشیده‏ایم. و به راستى ما تسبیح کننده‏ایم، و آن هنگام که آدم- علیه‏السلام- را آفرید آدم به سوى این انوار از طرف راست عرش با دقت نظر نموده عرض کرد: اى صاحب اختیار من! آنان کیستند؟ خداى متعال در پاسخ فرمود: اى آدم! آنها برگزیدگان من و خواص من هستند، اینها را از نور عظمت و بزرگى‏ام آفریده‏ام و از اسمهاى خودم اسمى را براى اینها برگرفتم، پس عرض کرد: اى پروردگارم! به حقى که تو بر اینها دارى اسمهاى اینها را به من بیاموز، پس خداى متعال فرمود: اى آدم! این اسمها نزد تو امانت باشد (که) سرّ و رازى از راز من است. غیر تو نباید بر آن آگاه شود جز به اذن من، عرض کرد: پروردگارم قبول کردم. خداوند پس از گرفتن این پیمان، اسمهاى آنها را به آدم- علیه‏السلام- تعلیم داد. و به فرشتگان عرضه کرد، هیچ کدام به آنها عالم نبودند، پس در پاسخ قول خداى متعال که فرمود: مرا از نامهاى اینها خبر دهید اگر راست مى‏گویید، عرض کردند: منزهى تو! براى ما علمى نیست جز آنچه به ما آموخته‏اى. همانا تو عالم و داراى حکمتى. (آنگاه خداوند) فرمود: اى آدم! فرشتگان را به اسمهاى آن انوار خبر ده، پس وقتى که اینها را به اسماء خبر داد، فرشتگان دانستند که این مطلب (در نزد آدم) به امانت گذاشته شده و آدم به سبب آگاهى از آن، فضیلت و برترى یافته است. سپس امر به سجده‏ى آدم- علیه‏السلام- شدند؛ زیرا که سجده‏ى ملائکه، فضیلتى براى آدم و عبادت براى خداى متعال بود. چون که سجده ملائکه، سزاوار آدم بود» (1)

پاورقی

1- تفسیر فرات، ص 11، ط نجف.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۳۳
سید یحیی حسینی
شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۳۸ ب.ظ

یا زهرا /مادر پدرم


من دختر نبوّت و مادر امامتم، اینجا مدینه و خانه ى همسرم است، و سال هاى زندگى ما اهل بیت.
زندگى در کنار همسرى چون امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السّلام به همه ى عوالم مى ارزد.
همسرم اوّل شخصى است که به پدرم ایمان آورده، و روزى نمى گذشت مگر اینکه پدرم فضیلتى از او مى گفت و این منم که سراپا شادى ام.
پدرم پس از عروسیمان به دیدنم آمد، و باز هم به دیدنم آمد. مى دانستم چه حالى دارد. آخر نه سال تمام من و او با هم بودیم. و من هم دخترش بودم و هم مادرش. به خصوص بعد از خدیجه که امید و دلخوشى اش من بودم و حال هم که در خانه ى او نبودم.
اى کاش پدرم در خانه تنها مى ماند و عایشه در کنارش نبود. من خوب مى دانستم پدرم چه مى کشد. پدرم دیگر بیش از این همین فاصله ى کم بین خانه ى خود و زندگى ما در خانه ى همسرم على را تحمّل ننمود و ما به یکى از خانه هاى نزدیک مسجد منتقل شدیم.
سال سوّم هجرى بود و نیمه ى ماه رمضان که فرزندم پا به جهان گذاشت، فرزندى به زیبایى و ملاحت پدرم که از طرف خداوند او را «حسن» نامید و خانه ى ما شد یکى دنیا شادى و سرور. شاید از قدم حَسَنم همراه با پیروزى مسلمین که تازه از جنگ «بدر» بازگشته بودند.
روزهاى شادى سپرى مى شدند که خبر لشگرکشى دوباره ى کفّار قریش به گوش مسلمانان رسید و جنگ «اُحد» شروع شد.
در این جنگ با نیرنگ جنگجوى کفّار «خالد بن ولید» مسلمانان پس از پیروزى، شکست نسبى داشتند و مدینه در ماتم شهادت بسیارى از یاران پدرم به سوگ نشست. یارانى چون حمزة بن عبدالمطلب عموى پدرم، مصعب بن عمیر و...، و حتّى پدرم در خطر شدید واقع شده بود.
من و زنان مهاجرین و انصار در مدینه بودیم که شنیدیم صدایى مى گوید:
محمّد کشته شد.
همگى سراسیمه به سوى رزمگاه و کوه «اُحد» شتافتیم و زمانى رسیدیم که جنگ پایان یافته بود و بیش از هفتاد تن از مسلمانان روى زمین افتاده بودند. از مشرکین هم بسیار کشته شده و بقیّه گریخته بودند.
آن سوتر صورت پدرم را غرق در خون پیشانى و با دندان شکسته دیدم و در کنار او همسرم با هفتاد زخم عمیق شمشیر به دست ایستاده بود.
به سویشان شتافتم. همسرم با اینکه خود جانى نداشت آب آورد و من پدرم را شستشو نمودم و زخم هایش را بستم و دیگر مجروحان را نیز چنین کردند و همسرم را هم. او که تا مدّتى در بستر مداوا مى شد. اینها گذشت.
اوایل سال چهارم هجرى بود و سوّم ماه شعبان. شادى غم آلودى خانه ى ما را گرفته بود. مدّتى مى گذشت که همه اش گریه بود و اشگ و حرف از عطش و تشنگى. از مظلومیّت و شهادت و همه ى اینها درباره ى فرزندى بود که همان روزها باید پا به جهان مى گذاشت.
حمل این فرزند شش ماه شد و او به دنیا آمد و پدرم از سوى خداوند او را «حسین» صدا زد. حسین یعنى حسن کوچک و به راستى چنین بود.
من بودم و دو فرزند در آغوشم:
حسن بسیار زیبا، و حسین بسیار نمکین و خواستنى، که همیشه در آغوش پدرم بودند.
گاهى به مسجد مى رفتند و در میان نماز جماعت بر گردن پدرم مى نشستند و پدرم به قدرى سجده اش را طولانى مى کرد تا حسن و حسین خود برخیزند.
گاهى آنها را بر روى خود مى نشاند و به دور اطاق مى چرخید و گاهى آنها را دنبال مى نمود.
بارى آن قدر حسینم را دنبال کرد تا بالاخره او را گرفت و سر و صورت و سینه اش را غرق بوسه کرد. عایشه که در اطاق بود به پدرم اعتراض نمود و پدرم هم مثل همیشه سخت او را توبیخ کرد.
آرى روز به روز جمع اهل بیت گرم تر مى شد و یک به یک به دنیا آمده بودند. هر روز صداى پدرم را مى شنیدم که بر در خانه ى ما مى ایستاد و با صداى بلند مى گفت:
«السلام علیکم یا أهل البیت». و سپس آیه ى تطهیر را تلاوت مى نمود:
«إنّما یرید اللَّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیرأ [ترجمه: خداوند چنین اراده نموده که هر گونه پلیدى را از شما اهل بیت دور گرداند و شما را پاک بدارد. سوره احزاب، آیه 33.]».
گاهى پدرم مى آمد و دست مرا مى بوسید! سینه ام را مى بوسید و مى فرمود:
فاطمه بهشت من است. من از فاطمه ام بوى بهشت مى شنوم.
مدّتى گذشت و همه چشم انتظار کودکى دیگر بودند و از همه چشم انتظارتر فرزندم حسین! تا بالاخره دخترم به دنیا آمد.
به دنیا آمد و از ابتدا شروع کرد به گریه. او را به پدرم دادند ساکت نشد. به شوهرم دادند باز هم گریه. به من دادند که شاید آغوش مادر مى خواهد ولى نه. او را به آغوش برادرش دادیم تا شاید کودکى او آرام شود ولى نشد. فقط یک نفر باقى مانده بود:
فرزندم خردسالم حسین!!
دیدنى بود که تا این دختر را در آغوش او گذاردند لبخندى به صورت برادرش زد و با هم تبسّم کردند و این تبسّم نه کارى بود کودکانه، که هزاران معنى داشت!
این دختر همه اش عجیب بود و نامش هم. پدرم از سوى خداوند او را «زینب» نامید. زینب یعنى زین آب و به راستى چنین بود. زینت و افتخار پدر.
اکنون من بودم و همسرم على علیه السلام و سه فرزند، و مدّتى از تولّد زینبم مى گذشت که فرزند چهارمم به دنیا آمد:
دخترم «ام کلثوم».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۸
سید یحیی حسینی
شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۴۸ ب.ظ

شیعه حضرت زهرا

حکایت روز : شیعه حضرت فاطمه علیها السلام : مردى به همسرش گفت : نزد فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله برو و درباره من از او سوال کن که آیا من شیعه شما هستم یا خیر؟

همسرش نزد فاطمه علیها السلام رفت و از او سوال کرد.

حضرت فرمود: به او بگو:

ان کنت تعمل بما امر ناک وتنتهى عما زجرناک عنه فانت من شیعتنا و الا فلا.

اگر به آنچه تو را امر کردیم عمل مى کنى و از آنچه نهى کردیم پرهیز مى کنى تو از شیعیان ما هستى و گرنه شیعه ما نیستى .

زوجه آن مرد گوید: جواب فاطمه علیها السلام رابه شوهرم رساند. او گفت : و اى بر من چه کسى از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در این صورت براى همیشه در جهنم هستم زیرا هر کسى از شیعیان آنها نباشد همیشه درآتش جهنم است .

همسرش دوباره به خدمت فاطمه علیها السلام مى رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت مى رساند.

فاطمه علیها السلام مى فرماید: به او بگو آنطور که گمان کردى نیست ، شیعیان ما از بهترین افراد اهل بهشت هستند.

و هر کس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن دشمنان ما باشد و با قلب و زبانش ایمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهى ما کند شیعه ما نیست گرچه به بهشت مى رود اما بعد از آنکه بوسیله بلاها و سختى ها از گناهانشان پاک شوند یا با انواع سختى ها در عرصه هاى قیامت و یا ورود در طبقه بالاى جهنم که عذاب مى شوند پاک گردند آنگاه بخاطر محبتى که به ما دارند از جهنم نجاتشان مى دهیم و به نزد خود مى بریم .

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۸
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۵۶ ق.ظ

درد دل زهرا

9 من راضیه ام، اینجا خانه ى من است، و مدّتى از شهادت پدرم مى گذرد. 

از آن روزى که به درِ خانه ام ریختند و گفتم که چه کردند روز به روز شکسته تر مى شوم.
گریه امانم نمى دهد و به هیچ طرف نمى توانم بنگرم.
این سو درِ خانه است و پشتِ در که مرا به یاد طفل نازنینم «محسن» مى اندازد.
آن طرفِ خانه فرزندان زانو بغل گرفته ام اند که بى صدا اشک مى ریزند.
آن سوتر قبر پدرم است، در مسجد هم نامردان و دشمنان همسرم و از همه دردناکتر چهره ى غم بار همسرم امیرالمؤمنین. این روزها چروک هاى پیشانیَش کاملاً پیداست که او دو چندانِ من مصیبت دارد.
او به اضافه ى همه ى اینها مرا هم مى بیند که در بستر افتاده ام و تمام کارهایم را با یک دست انجام مى دهم! مى بیند که وقتِ برخاستن چگونه برمى خیزم و همیشه به یک پهلو مى خوابم و مى بیند چگونه مى گریم و خود نمى تواند کارى انجام دهد که پیامبر چنین دستورش داده است. و لى دلخوشىِ من این است که تا به حال نگذارده ام روى مرا ببیند. هرازگاه که او یا هر کدام از فرزندانم داخل مى شوند رویم را مى گیرم تا لااقلّ غصّه ى این یکى را نخورند. آخر رویم کاملاً کبود شده و چشمم آسیب دیده و گوشم هم.
آرى، این است حال و روز خانه ى من و کار شب و روز من آه و ناله، گریه و اشک و غصّه و درد.
صبح و ظهر و شب و همه وقت مى گریم و مى نالم.
آن قدر مى گریم که با این مدّت کم گریه کردنم مرا یکى از گریه کنندگان عالَم- که پنج نفرند- مى دانند، تا اینکه روزى: همسرم را مى بینم که با هزار زحمت مى خواهد کلامى را بگوید و نمى گوید، تا بالاخره چنین بیان مى نماید:
فاطمه ام، مردم مدینه به من مى گویند گریه و زارىِ فاطمه استرحت را از ما گرفته است. به او بگو یا روز گریه کند یا شب. و من هیچ تعجّب نمى کنم.
از مردمى که چند روزِ قبل- که تازه پدرم را به خاک سپرده بودیم- به خانه ام ریختند و آن چنان کردند و با همسرم آن گونه نمودند و جز سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار همه از او برگشتند و مرتدّ شدند و تنهایش گذاردند، دیگر این حرف ها تعجّبى ندارد و براى من هم تازگى ندارد. شاید هم این بهانه اى دیگر است براى مقصودى شومتر؟!
من هم که دیگر با گریه عجین شده بودم و جدایى من از گریه معنى نداشت. مگر مى شود این منظره ها را ببینم و بدانم دشمنان چه با دینِ خدا کرده اند و ساکت بنشینم.
پس هر روز دست حسن و حسینم را مى گیرم و آنها را با خود به بیرون مدینه مى بَرم و به دور از این شهر غریب زیر سایه ى درختى مى نشینم و زار مى زنم. آخر در این شهر دیگر نمى توان به تنهایى رفت و آمد کرد!
عجیب است که در شهر پیامبر و چند هفته پس از او تنها خانه اى که ایمن نیست خانه ى تنها دختر و فرزند اوست و تنها خانواده اى که امان ندارند تنها یادگارانِ اویند. دخترش و دامادش و نوه هایش!
آن قدر رفتم و گریستم که آن محلّ «بیت الأحزان» (خانه ى غمها) نام گرفت. امّا مگرِ من مجروح و منِ غم دیده چقدر طاقت دارم؟ منى که سینه ام مجروح است و پهلویم آزُرده. منى که صورتم کبود است و چشمم آسیب دیده و منى که بازویم وَرَم کرده و فرزندِ نارسیده ام را با ضرب لَگَد چیده اند.
با اینکه توان رفتن به آنجا را ندارم ولى باز هم مى روم تا مبادا استراحت این مردم از بین برود.
روزى که آمدم بنشینم و عقده هاى دلم را کمى تسکین دهم، دیدم سایه بانِ مرا قطع کرده اند!!
حالا معلوم شد که گریه هاى من استراحت و خواب آنها را نگرفته بود. گریه هاى من همچون تیرهایى بود که بر قلبشان مى نشست و روز به روز مفتضح تر مى شدند و آنها از این مى هراسیدند.
همسرم، بى حرمتى را که تا به این حدّ دید، خود آمد و چهار دیوارى درست نمود تا من بگریم. هر روز مى رفتم و در آن چهار دیوارى مى گریستم و روزها همچون سال هاى پُر درد و رنج مى گذشت.
اکنون کاملاً بسترى شده ام و برخاستن از جایم هم برایم مشکل است و من بیش از هجده بهار ندیده ام. در این دو ماهِ پس از پدرم بیش از پنجاه سال شکسته شده ام و این خود عجیب است. آخر من در این دو ماه بیش از پنجاه سال مصیبت دیده ام. چه مصیبت هاى روحى و چه مصیبت هاى جسمى. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۶
سید یحیی حسینی