یک روز گرم
تابستانی با رفیقم میرفتیم درحوالی ظهر درمغازه ای که کار داشتیم رسید یم که مغازه
بسته بود بانگرانی وحا لت
خستگی نشستیم در سایه ای خیا بان خیلی خلوت بود پیر مردی را دید یم که او اسمش حسن بود ( بهش میگفتن حسن سنگکی گاهی اوقات وقتی سنگکی تعطیل می شد کفش های گیوه ای می بافت ومی فروخت . ) دارد لنگان لنگان می اید
وکفشها را برای فروش به هم بسته بود وچند تا به پشت شانه اش وچند تا به جلوی شانه انداخته ودوتا دستها نیز چند تا کفش گرفته بود وآروم آروم زیر لب چیزی می گفت و می امد
من وقتی اورا دیدم با یک حالت غرور به او گفتم حسن عمو چته اینقد ر دنیا طلب مباش بیا لحظه ای بنشین یه مرتبه برگشت به طرف ما بارهای رودوشش را به زمین گذاشت و یه نفس عمیق حیدری کشد و اومد نشست گفت تشنه ام آب پیدا نیشه گفتیم بابا آب کجا بود بنده خدا با آن حالت غرورم یه شعری برایش خوندم غافل از اینکه چه جوابی به من خواهد داد
شعرم این بود آدم دنیا طلب را ترک دنیا مشگل است
مه بصورت را به ظاهر درک معنی مشگل است
میتوان با دست پر در هر کجا منزل گزید
دست خالی رفتن از دنیا به عقبا مشگل است
پشت پرده میتوان صدها خیانت کرد لیک
گر رود فردا زه کارد پرده بالا مشگل است
میتوان امروز خون خلق را بر شیشه کرد
بشکند گر شیشه در دست تو فردا مشگل است
ترک شهوت بهر یوسف هست عزت آفرین
ذلت و در یوزگی بهر ذلیخا مشگاست
خواب هنگام نماز صبح شیرین میشود
گر قضا شد تلخیش بر اهل تقوا مشگل است
پای میزان عمل رفتن قیامت سخت نیست
گر حساب عمر گردد جمع و منها مشگل است
گرسیاهی یا سفیدی با خدا یک رنگ باش
چون دورنگی در بر خلاق یکتا مشگل است
من اورا پیش خودم تحقیر کردم ومن فکر می کردم من ادم عابد هستم او دنیا طلب واو در پاسخ من اول این شعر را گفت
دل بر این دنیا مبند دنیای فانی بگذ رد
نوبت پیری سر آید نو جوانی بگذ رد
گر تو داری مال و ملک و آن سرای زرنگار
ملک تو ویرانه گردد کاروانی بگذ رد
من یه تکانی خوردم از آن نردبان غرور پایین می آمدم . گفتم حسن عمو منو ببخش .گفت یکی دیگه برایت می گویم خیلی به دردت میخورد انگار مریضی که طبیب در حال فشار گرفتن است شدم . واین شعر بعدی در من تهولی ایجات کرد که خدا را شکر می کنم که حسن عمو آن وسیله شکسته شدن غرورم شد .واین داستان واقعی است که د ر سال تابستان 69 در خیبان طالقانی بهار اتفاق افتاده
طالب حق باش زنا حق دور شو
گاهی بینا باش و گاهی کور شو
نور رحمانی تورا بینا کند
نفس شیطانی نابینا کند
نور از بی ره راهت افکند
ظلمت اندر قهر چاهت افکند
دی بحال خود خیالی داشتم
هرزمان قال ومقالی داشتم
بادلی پر دردو جانی پر ملال
کردم از کلب سیاهی این سئوال
گفتمش ای کلب کیف و حال تو
گفت حالم به بود از حال تو
روز وشب هستی بفکر اب ونان
من نیم اصلا به فکر این و ان
گاه گاهی قرص نانی می خورم
گه بندرت استخوانی می خورم
چون شنیدم ، گفتم ای کلب کهن
این مثل را میزنی از بهر من
صبح شامی را عبادت کرده ام
خالق خود را اطاعت کرده ام
گفت شیطان هم عبادت کرده بود
خالق خودرا اطاعت کرده بود
بر عبادتهای خود مقرور مشو
لاجرم از رحمت حق دور مشو
من مگو من شو که تا از من شوی
خوشه شو تا لایق خرمن شوی
هر که گوید من منم من نیستی
از منی هستی برو من نیستی
منمگو من شو که تا ازمن شوی
خوشه شو تا لایق خرمن شوی
** بله برادرم افت شخصیت هر انسان غرور خود بر تر بینی است **
نوشتهاند: روزى پادشاهى
همه درباریان را خواست . همه گرد تخت او به صف ایستادند . شاه، گوهرى بس زیبا و
گرانبها به یکى از آنان داد و گفت: این گوهر چگونه است و به چند ارزد؟
گفت: صدها خروار طلا، قیمت این گوهر را ندارد.
شاه گفت: آن را بشکن.
مرد دربارى گفت:اى شاه!چنین گوهرى را نباید شکست که سخت ارزنده و قیمتى است .
ساعتى گذشت . دوباره آن گوهر را به یکى دیگر از حاضران داد و همان خواست . او نیز
گفت:اى سلطان جهان!این گوهر، به اندازه نیمى از مملکت تو، قیمت دارد . چگونه از من
خواهى که آن را بشکنم؟
شاه او را نیز رها کرد و دستور داد به هر دو خلعت و هدیه دهند.
به چندین کس دیگر داد و همگى همان گفتند که آن دو ندیم گفته بودند.
شاه را ندیمى خاص بود که بدو سخت عنایت داشت و مهر مىورزید . او را خواست . پیش
آمد. گوهر را به دست او سپرد و گفت: چند ارزد؟
گفت: بسیار .
شاه گفت: آن را بشکن!همان دم، گوهر را بر زمین زد و آن را صد پاره کرد.
حاضران، همه بر آشفتند و زبان به طعن و لعن وى گشودند که اى نادان این چه کار بود
که کردى. آیا پسندیدى که خزانه شاه از چنین گوهرى، خالى باشد؟
ندیم گفت: راست گفتید . این گوهر، افزون بر آنچه در تصور گنجد، قدر و بها داشت؛
اما فرمان شاه، ارزندهتر و قیمتىتر است .
حاضران، چون این پاسخ را از آن غلام شنیدند، همگى دانستند که این، امتحانى بود از
جانب شاه . لب فرو بستند و هیچ نگفتند که دانستند خطا کردهاند . - برگرفته از: مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابیات 4055 3035 . این حکایت
را به سلطان محمود و ایاز نسبت دادهاند و به گونههاى دیگر نیز گفتهاند . مولوى
پس از نقل آن، مىافزاید که نباید به این بهانه که جسم و جان آدمى، قیمت دارد و
حفظ آن واجب است، از فرمان خدا و شرع سر پیچد . ?
هارون الرشید روز عید قربان همه کنیزان و غلامان را جمع مى نمود و خلعت هاى گران بها تهیه مى نمود و کیسه هاى دِرهم و دینار حاضر مى نمود و به آنان مى گفت هر که هر چه را دوست دارد اختیار کند روزى کنیز پیش آمد و دست بر سر هارون گذاشت در حالیکه همه کنیزان و غلامان به گردآورى درهم و دینار بودند.
هارون گفت : چرا نمى روى مانند دیگران چیزى برگیرى ؟
کنیز گفت : من غیر از شما را دوست ندارم و چیزى غیر از شما را نمى خواهم .
هارون گفت : اى کنیز! من و سلطنتم از براى تو باد. (و آنگاه آزادش ساخت و همه را در فرمان وى درآورد).(13)
ابوطلحه ، صدقه اى به خاطر حواس پرتى
مى گویند ابى طلحه در بوستان خود نماز مى گزارد، در اثناى نماز نظرش به مرغى افتاد که در لابلاى شاخه هاى درختى گیر کرده بود و راه نجاتى مى جست . وى به آن مرغ چنان سرگرم شده بود که ندانست چند رکعت نماز به جاى آورده است . پس ، خدمت رسول اکرم (ص ) آمد و حال خود را بیان داشت و عرض کرد: ((بوستانم را صدقه قرار دادم ، در هر راهى که صلاح مى دانید مصرف کنید.)) (2)
ببینید چگونه مجاهده با نفس و مخالفت با شیطان موجب مى شود بوستانى که مرغ درخت آن صاحبش را در نماز مشغول داشته است ، ترک گفته شود.
13- پیدا کردن گمشده به هنگام نماز
الوالعبّاس جوالقى روزى جوالى به کسى داد و فراموش کرد به چه کسى داده است . هر چه اندیشید، یادش نیامد. روزى به نماز ایستاده بود، یادش آمد که جوال خود را به چه کسى داده است . به دکان رفت و به شاگرد خود گفت : ((یادم آمد که جوال را به چه کسى داده ام .))
شاگردش گفت : ((چگونه یادت آمد؟))
الوالعباس گفت : ((در نماز یادم آمد.))
شاگرد گفت : ((اى استاد، به نماز خواندن مشغول بودى یا به جوال جستن ؟))
الوالعبّاس متوجّه کار بدش شد و دکان را رها کرد و به طلب علم پرداخت و چندان علم بیاموخت تا مفسّر قرآن شد. (16)
هنگام نماز، حواس نمازگزار باید از تشتّت و پراکندگى بدور باشد و در یک چیز خلاصه گردد. آرى باید قلب متوجه یک چیز باشد و آن فقط خداست و بس ، که اگر از خدا غافل گردد ناچار خشوع و حضور قلب در غیر خدا خلاصه مى شود.
- نماز قیس بن سعد بن عباد
جناب قیس ، از صحابه بزرگ و از اشراف عرب به حساب مى آمد. وى از رؤ سا، سیاستمداران ، جنگ آوران ، سخاوتمندان ، سخنرانیها، زاهدان و دانشمندان شمرده مى شد و از پایه هاى اصلى دین و استوانه مذهب بود. بعلاوه ، قیس رئیس طایفه ((خزرج )) و از خاندانهاى بزرگ این طایفه بود. خاندان او، هم در دوران جاهیلیت و هم در زمان اسلام داراى مجد و عظمت بودند.
قیس در مرتبه خوف از خداوند و شدّت بندگى و اطاعت نسبت به ذات پروردگار به جایى رسیده بود که روزى به هنگام نماز، در سجده گاهش مارى نمایان شد، ولى او بى آنکه به این خطر توجهى داشته باشد یا ترسى به خود راه دهد، براى سجده خم شد و طورى فرود آمد که در پهلوى مار به سجده رفت . در این هنگام ، مار به دور گردن قیس پیچید. ولى او از نماز خود کوتاهى نکرد و چیزى از آن نکاست ، تا آنکه از نماز فارغ شد و مار را با دست خود از گردن جدا ساخت و به طرفى افکند. (15)
ابوبصیر یار با وفاى حضرت امام جعفر صادق (ع ) مى گوید: در زمان شهادت حضرت صادق (ع ) در مدینه منوّره حضور نداشتم . پس از مراجعت از سفر، به عنوان تغزیت و تسلیت به محضر ((امّ حمیده )) همسر آن حضرت رفتم . امّ حمیده وقتى مرا دید، به شدت گریست و فرمود: ((اى ابا محمّد،(11) کاش در هنگام رحلت آن جناب حاضر بودى و مى دیدى که آن حضرت یکى از دو چشمان مبارکش را بست و سپس فرمود: خویشان و اقوام و هر کس را که به من لطف و محبتى دارد خبر کنید تا بیایند. وقتى همه به حضور آن جناب رسیدند و در دور بسترش گرد آمدند، فرمود: هرگز شفاعت ما به کسى که نمازش را سبک بشمارد و استخفاف به نماز داشته باشد، نمى رسد.))(12)
بزرگترین آرزوى ما در آخرت ، شفاعت پیامبر و آل گرامى اش - علیهم صلوة المصلّین- است . بنابراین ، نباید به نمازمان با بى توجهى برخورد کنیم و براى آن اهمیتى قائل نباشیم ، چرا که در این صورت از نعمت بزرگ شفاعت محروم مى شویم .
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان زدیدگان خدا می نخورده ایم
گناه ریا
پیشانی ار زداغ گناهی سیه شود
بهتـــر ز داغ نمــاز از ســـرریا
نام خدا نبردن ازآن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی: خدا....خـدا
هیئت صاحب الزمان حسین اباد عاشوری
پیچید گی و نامحسوس و مخرب بودن فتنه میفرماید: - فتنه در شکل حق روی میآورد و هنگامی که پشت میکند، با خبر میسازد. در حال آمدن ناشناخته است و به گاه رفتن شناخته میشود. مانند گردبادها به بعضی شهرها اصابت میکند و از بعضی میگذرد.
از فرمایش حضرت امیر (ع) مشخص میشود که - فتنه پدیده بسیار خطرناکی است که به سبب ناپیدا بودن در زمان پدیدار شدن برخورد با آن بسیار سخت است و قادر است هدفگذاری شده هجمه بیاورد و فقط نقاط هدف را ویران کند.
حضرت امیر (ع) ریشههای فتنه را این چنین بیان میفرماید: به درستی که شروع هر فتنهای هواپرستی و بدعت گذاری در احکام آسمانی است. نوآوریهایی که قرآن با آن مخالف است و گروهی بر گروه دیگر سلطه و ولایت یابند که بر خلاف دین خداست. هوا و هوس عامل فتنه آفرینی است که در زمان حاضر بیش از بدعتگذاری در ایجاد فتنه نقش دارد .