سادات ( اجتمائی ، فرهنگی ، مذهبی )

سید یحیی حسینی
سید یحیی حسینی، حسین آباد عاشوری
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
نویسندگان
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۸ ب.ظ

داستان عبرت انگیز

                                                             یک روز گرم تابستانی با رفیقم میرفتیم درحوالی ظهر درمغازه ای که کار داشتیم رسید یم که مغازه بسته بود بانگرانی وحا لت

خستگی نشستیم در سایه ای خیا بان خیلی خلوت بود پیر مردی را دید یم که او اسمش حسن بود ( بهش میگفتن  حسن سنگکی گاهی اوقات وقتی سنگکی تعطیل می شد کفش های گیوه ای می بافت ومی فروخت . ) دارد لنگان لنگان می اید

وکفشها را برای فروش به هم بسته بود وچند تا به پشت شانه اش وچند تا به جلوی شانه انداخته ودوتا دستها نیز چند تا کفش گرفته بود وآروم آروم زیر لب چیزی می گفت و می امد

من وقتی اورا دیدم با یک حالت غرور به او گفتم حسن  عمو  چته اینقد ر دنیا طلب مباش بیا لحظه ای بنشین یه مرتبه برگشت به طرف ما بارهای رودوشش را به زمین گذاشت و یه نفس عمیق حیدری کشد و اومد نشست گفت تشنه ام آب پیدا نیشه گفتیم بابا آب کجا بود بنده خدا با آن حالت غرورم یه شعری برایش خوندم غافل از اینکه چه جوابی به من خواهد داد

شعرم این بود آدم دنیا طلب را ترک دنیا مشگل است

مه بصورت را به ظاهر درک معنی مشگل است

میتوان با دست پر در هر کجا منزل گزید

دست خالی رفتن از دنیا به عقبا مشگل است

پشت پرده میتوان صدها خیانت کرد لیک

گر رود فردا زه کارد پرده بالا مشگل است

میتوان امروز خون خلق را بر شیشه کرد

بشکند گر شیشه در دست تو فردا مشگل است

ترک شهوت بهر یوسف هست عزت آفرین

ذلت و در یوزگی بهر ذلیخا مشگاست

خواب هنگام نماز صبح شیرین میشود

گر قضا شد تلخیش بر اهل تقوا مشگل است

پای میزان عمل رفتن قیامت سخت نیست

گر حساب عمر گردد جمع و منها مشگل است

گرسیاهی یا سفیدی با خدا یک رنگ باش

چون دورنگی در بر خلاق یکتا مشگل است

من اورا پیش خودم تحقیر کردم ومن فکر می کردم من ادم عابد هستم او دنیا طلب واو در پاسخ من اول این شعر را گفت

دل بر این دنیا مبند دنیای فانی بگذ رد

نوبت پیری سر آید نو جوانی بگذ رد

گر تو داری مال و ملک و آن سرای زرنگار

ملک تو ویرانه گردد کاروانی بگذ رد

من یه تکانی خوردم از آن نردبان غرور پایین می آمدم . گفتم حسن عمو منو ببخش .گفت یکی دیگه برایت می گویم خیلی به دردت میخورد انگار مریضی که طبیب در حال فشار گرفتن است شدم . واین شعر بعدی در من تهولی ایجات کرد که خدا را شکر می کنم که حسن عمو آن وسیله شکسته شدن غرورم شد .واین داستان واقعی است که د ر سال تابستان 69 در خیبان طالقانی بهار  اتفاق افتاده   

طالب حق باش زنا حق دور شو                                                                     

گاهی بینا باش و گاهی کور شو

نور رحمانی تورا بینا کند

نفس شیطانی نابینا کند

نور از بی ره راهت افکند

ظلمت اندر قهر چاهت افکند

دی بحال خود خیالی داشتم

هرزمان قال ومقالی داشتم

بادلی پر دردو جانی پر ملال

کردم از کلب سیاهی این سئوال

گفتمش ای کلب کیف و حال تو

گفت حالم به بود از حال تو

روز وشب هستی بفکر اب ونان

من نیم اصلا به فکر این و ان

گاه گاهی قرص نانی می خورم

گه بندرت استخوانی می خورم

چون شنیدم ، گفتم ای کلب کهن

این مثل را میزنی از بهر من

صبح شامی را عبادت کرده ام

خالق خود را اطاعت کرده ام

گفت شیطان هم عبادت کرده بود

خالق خودرا اطاعت کرده بود

بر عبادتهای خود مقرور مشو

لاجرم از رحمت حق دور مشو

من مگو من شو که تا از من شوی

خوشه شو تا لایق خرمن شوی

هر که گوید من منم من نیستی

از منی هستی برو من نیستی

منمگو من شو که تا ازمن شوی

خوشه شو تا لایق خرمن شوی

** بله برادرم افت شخصیت هر انسان غرور خود بر تر بینی است **

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۳
سید یحیی حسینی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی