سادات ( اجتمائی ، فرهنگی ، مذهبی )

سید یحیی حسینی
سید یحیی حسینی، حسین آباد عاشوری
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
نویسندگان
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ

دست گیری

اززمین خوردن کسی شاد مشو

که نمیدانی گردش روزگار برای تو چه در آستین دارد

امام علی علیه السلام

گر بر سر نفس خود امیری مردی

بر خوردو کلان خورده نگیری مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

دست هر فتاده را بگیری مردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۱
سید یحیی حسینی
دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۳ ب.ظ

عده ای بدون پاسخ وارد بهشت می شوند

عده ‏اى بدون پاسخ وارد بهشت مى ‏شوند

بحث اول: درباره اعمال است که اگر عمل انسان خوب باشد در پیشگاه خداوند رو سفید است و در پیش مردم هم عزیز و محترم و زندگى براى این شخص بسیار آسان مى‏ شود و زندگى این چنین افراد سهل مى‏شود چون همیشه خدا را در نظر مى‏ آورد در این باره یک روایت بسیار جالب وارد شده است از رسول اکرم صلى ‏الله علیه و آله:



قال النبى صلى‏الله علیه و آله اذا کان یوم القیامه انبت الله تعالى لطائفه من امتى اجنحه فیطیرون من قبور هم الى الجنان یسرحون فیها و یتنعمون کیف شاوا؟


فتقول الملائکه: هل رأیتم الحساب؟ فیقولون ما راینا حسابا.


فیقولون: هل جزتم الصراط؟ فیقولون: ما راینا صراطا.


فیقولون: هل رایتم جهنم؟ فیقولون: ما راینا شیئا.


فتقول: الملائکه من امه من انتم؟ فیقولون: من امه محمد صلى‏الله علیه و آله .


فیقولون: نشدناکم نشدناکم الله حدثونا ما کانت اعمالکم فى الدنیا؟ فیقولون: خصلتان کانتا فینا فبلغنا الله هذه الدرجه بفضل رحمه.


فیقولون: و ما هما؟ فیقولون: کنا اذا خلونا نستحیى ان نعصیه و نرضى بالیسیر مما قسم لنا .


فتقول الملائکه: حق لکم هذا(1)


حضرت رسول اکرم صلى‏الله علیه و آله فرمود: چون روز قیامت شود خداوند تبارک و تعالى برویاند بالهایى براى طائفه از امت من پس طیران کنند از قبرهاى خود به بهشت در حالى که سیر مى‏کنند در آن و برخوردارند از نعمت آن به هر نحوى که بخواهد.


پس ملائکه مى‏ گویند: آیا حساب را دیدید؟ مى‏ گویند: ما حساب را ندیدیم.


مى‏گویند: آیا از صراط گذشتید؟ مى‏ گویند: ما صراط را ندیدیم.


مى ‏گویند آیا جهنم را دیدید؟ مى‏ گویند: ما جهنم را هم ندیدیم.


پس فرشتگان مى‏گویند: شما از امت کدام پیغمبر هستید؟ مى‏گویند ما از امت حضرت محمد صلى‏الله علیه و آله هستیم.


ملائکه مى‏ گویند: ما شما را قسم مى‏ دهیم بخدا که بیان کنید که اعمال شما در دنیا چه بوده؟ مى‏گویند: دو خصلت در ما بود که خداوند به فضل رحمت خود ما را به این درجه رسانید.


ملائکه گویند: آن دو خصلت چه بود؟ گویند: ما هرگاه خلوت مى ‏کردیم شرم مى‏ نمودیم که خدا را معصیت کنیم و به آنچه خدا بما روزى کرده بود راضى بودیم.


پس ملائکه گویند: که شایسته و حق شما است.


مومن آن است که ظاهرش با باطن یکسان باشد چه در خلوت و چه در جلوت باید براى مومن فرق نداشته باشد.


معصیت خیلى موثر است در زندگى یعنى انسان را گرفتار مى‏کند گناه نکردن سبب مى‏شود که زندگى انسان براحتى بگذرد.


در زمان بنى اسرائیل مرد گناهکارى بود و از همه نوع معصیت کوتاهى نمى ‏کرد او در یکى از مسافرتهاى خود به سر چاهى رسید و دید یک سگى از غایت تشنگى زبانش را بیرون آورده و له له مى‏ زند و نفس نفس به چاه نگاه مى‏ کند مرد گنهکار به حال سگ زبان بسته ترحم کرد و دلش سوخت شال خود را به کفش خود بست و به این وسیله آب از چاه بیرون آورده به آن حیوان خورانید و تشنگى او را فرو نشاند و کاملا سیراب نموده و نجاتش داد.


خداوند مهربان به پیامبران زمان وحى کرد که به آن بنده بگو کارى که انجام داده‏اى کوشش ترا پذیرفتم و از عمل تو خوشنودم و لذا از سر تقصیرات و گناهانت گذشته و مورد عفو خود قرار دادم مرد عاصى پس از شنیدن جریان خود از کارهاى ناشایسته و قبیح خود نادم و پشیمان شد و از گمراهى بطریق هدایت و راه رستگارى برگشت‏(2).

چیزى بالاتر از این نیست که انسان خدمت به دیگران کند دست کسى را بگیرد شما نگاه کنید یک فرد مرجع عالى قدر شیعه چه اندازه به مردم و به اسلام خدمت مى‏کند و لذا آثار اینها همیشه باقى است.


در روایت منقول است که خداوند عزوجل به حضرت داود وحى کرد اى داود بشنو از من آنچه را مى‏گویم و حقیقت را به مردم ابلاغ کن هر کس روز قیامت به پیش من یک حسنه بیاورد من او را داخل بهشت مى‏نمایم حضرت داود عرض کرد خدایا آن عمل کدام است خطاب رسید کسى که غم و غصه بنده مرا رفع نماید و او را از ناراحتى آسوده کند(3).


بزرگان دین مربیان اخلاق فرمودند: در موقع بگو خدایا ما را یک لحظه بخودمان وامگذار و عاقبت ما را ختم به خیر بگردان آنقدر افرادى بودند به مقاماتى نایل شدند ولى در عاقبت گرفتار عذاب الهى شدند و کسانى هم بودند در مرحله اول بیچاره بودند از خط مستقیم دور بودند و گرفتار عذاب خدا بودند ولى اواخر زندگى خداوند بر آنها منت گذاشت و آنها را هدایت کرد و عاقبت بخیر شدند در این زمینه تأیید عرضم.

 

1- زبده الاحادیث ج 2 ص 320 

2- انوار نعمانیه ج 4 ص 66 

3- بحار الانوار ج 6 ص 5

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۳
سید یحیی حسینی
دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۹ ب.ظ

حیا از خدا

چه کنم با شرم ؟

مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله علیه و آله آمد وگفت : یا رسول الله !گناهان من بسیار است . آیا در توبه به روى من نیز باز است ؟ پیامبر (ص ) فرمود: آرى ، راه توبه بر همگان ، هموار است . تو نیز از آن محروم نیستى .
مرد حبشى از نزد پیامبر (ص )رفت . مدتى نگذشت که بازگشت و گفت :
یا رسول الله !آن هنگام که معصیت مى کردم ، خداوند، مرا مى دید؟
پیامبر (ص ) فرمود: آرى ، مى دید مرد حبشى ، آهى سرد از سینه بیرون داد و گفت : توبه ، جرم گناه را مى پوشاند؛ چه کنم با شرم آن ؟ در دم نعره اى زد و جان بداد(1)


1- برگرفته از: عزالى ، ترجمه احیاء علوم الدی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۹
سید یحیی حسینی
دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ

توکل

به انسا ن ها اعتماد نکن  که حین شرمند گی است

اگر حاجتت برآ ورده کنند منت است

واگر بر آ ورده نکنند ذلت است

به خدا التماس کن که حین شجاعت است

اگر حاجتت بر آ ورده شد رحمت است

و اگر بر آ ور ده نشد حکمت است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۵
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۱ ب.ظ

خودسازی

خودسازى، راه آشنا شدن با خدا

(اگر همه دنیا را داشته باشیم و آنرا صرف کنیم که با دستگاه خدا آشنا شویم مى‏ارزد و بهاى کمى پرداخته‏ایم. حال بیاییم با خودسازى با خدا نزدیک و آشنا شویم. ما به این فرموده مولى على علیه السلام بحمدلله تا اندازه‏اى رسیده‏ایم و لمس کرده‏ایم:

(مَا رَأَیتُ شَیئاً إِلَّا وَرَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَبَعدَهُ وَمَعَه)

(آیت الله بهاء الدینى)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۱
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۲ ب.ظ

حسن بصری

 

 

حکا یتی عجیب‏

 

عطار نیشابورى روایت مى‏کند که: روزى حسن بصرى به جایى مى‏رفت، در حال رفتن به رود دجله رسید و به انتظار ایستاد، ناگهان حبیب اعجمى که از زمره زاهدان و عابدان بود، در رسید، گفت: اى پیشوا چرا ایستاده‏اى؟ گفت: به انتظار کشتى ایستاده‏ام. گفت: اى استاد من از تو دانش آموخته‏ام و در حال دانش آموختن از تو فرا گرفته‏ام که: حسد مردمان را از دل بیرون کن و آرزوهاى دور و دراز را از خود برطرف نما تا جایى که آتش عشق به دنیا بر دل تو سرد شود، آنگاه با این مقام پاى بر آب بگذار و از آب بگذر! ناگهان حبیب پاى بر آب گذاشت و برفت؛ حسن بیهوش شد، چون به هوش آمد گفتند: تو را چه شده؟

گفت: او دانش از من آموخته و این ساعت مرا سرزنش کرد و پاى بر آب نهاد و برفت، اگر فرداى قیامت ندا رسد که بر صراط بگذر و این چنین فرو مانم چه توان ساخت. پس حبیب را گفت: این مقام را با کدام سبب به دست آوردى؟

گفت: اى حسن! من دل، سفید مى‏کنم و تو کاغذ، سیاه مى‏کنى! حسن گفت:

عِلْمِى یَنْفَعُ غَیْرِى وَلَمْ یَنْفَعْنِى‏.

______________________________
(1)- الزهد: 43، باب 7، حدیث 116؛ بحار الانوار: 71/ 142، باب 4، حدیث 12.

«دانش من به دیگرى سود رساند و به خودم نفعى ندارد!!»

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۲
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ق.ظ

حاتم اصم

 

داستان شگفت‏انگیز حاتم اصم‏

 

حاتم اصمّ از زاهدان و عارفان وارسته عصر خود بود و با همه موقعیتى که در میان مردم داشت از نظر معیشت با عائله‏اش در کمال سختى و دشوارى به سر مى‏برد، ولى اعتماد و توکّل فوق العاده‏اى به حضرت حق داشت.

شبى با دوستانش، سخن از حج و زیارت کعبه به میان آوردند، شوق زیارت و عشق به کعبه و رفتن به محلّى که پیامبران خدا در آنجا پیشانى عبادت به خاک ساییده بودند، دلش را تسخیر و قلبش را دریایى از اشتیاق کرد.

چون به خانه برگشت، زن و فرزندانش را مورد خطاب قرار داد که: اگر شما با من موافقت کنید من به زیارت خانه محبوب مشرف شوم و در آنجا شما را دعا کنم. همسرش گفت: تو با این فقر و پریشانى و تهى‏دستى و نابسامانى و عائله سنگین و معیشت تنگ، چگونه بر خود و ما روا مى‏دارى که به زیارت کعبه‏

روى؟ این زیارت بر کسى واجب است که ثروتمند و توانا باشد. فرزندانش گفتار مادرشان را تصدیق کردند، مگر دختر کوچکش که با شیرین زبانى خاص خودش گفت: چه مانعى دارد اگر به پدرم اجازه دهید عازم این سفر شود؟

بگذارید هرجا مى‏خواهد برود، روزى‏بخش ما خداست و پدر وسیله و واسطه این روزى است، خداى توانا مى‏تواند روزى ما را از راه دیگر و به وسیله‏اى غیر پدر به ما برساند. همه از گفته دختر هوشیار، متوجه حقیقت شدند و اجازه دادند پدرشان به زیارت خانه حق رود و آنان را دعا کند.

حاتم، بسیار خوشحال شد و اسباب سفر آماده کرد و با کاروان حاجیان عازم زیارت شد. همسایگان وقتى از رفتن حاتم و علّت رفتنش که گفتار دختر بود خبردار شدند به دیدن دختر آمدند و زبان به ملامتش گشودند که چرا با این فقر و تهى‏دستى اجازه دادى به سفر رود، این سفر چند ماه به طول مى‏انجامد، بگو در این مدت طولانى مخارج خود را چگونه تأمین خواهید کرد؟

خانواده حاتم هم زبان به طعنه گشودند و دختر کوچک خانواده را در معرض تیر ملامت قرار دادند و گفتند: اگر تو لب از سخن بسته بودى و زبانت را حفظ مى‏کردى ما اجازه سفر به او نمى‏دادیم.

دختر، بسیار محزون و غمگین شد و از شدّت غم و اندوه اشکهاى خالصش به صورت بى‏گناهش ریخت و در آن حال ملکوتى و عرشى دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! اینان به احسان و کرم تو عادت کرده‏اند و همیشه از خوان نعمت تو بهره‏مند بودند، آنان را ضایع مگردان و مرا هم نزد آنان شرمسار مکن.

در حالى که جمع خانواده متحیّر و مبهوت بودند و فکر مى‏کردند که از کجا قوتى براى گذران امور زندگى بدست آورند، ناگهان حاکم شهر که از شکار برمى‏گشت و تشنگى شدید او را در مضیقه و سختى انداخته بود، عده‏اى را به در

خانه آن فقیران نیازمند و محتاجان تهى‏دست فرستاد تا براى او آب بیاورند.

آنان حلقه به در زدند، همسر حاتم پشت در آمد و گفت: کیستید و چه کار دارید؟ گفتند: حاکم اینجا ایستاده و از شما شربتى آب مى‏خواهد. زن با حالت بهت به آسمان نگریست و گفت: پروردگارا! ما دیشب گرسنه به سر بردیم و امروز حاکم منطقه به ما محتاج شده و از ما آب مى‏خواهد!!

سپس ظرفى را پر از آب کرد و نزد امیر آورد و از این که ظرف ظرفى سفالین است عذرخواهى نمود.

امیر از همراهان پرسید: اینجا منزل کیست؟ گفتند: حاتم اصم که یکى از زاهدان و عارفان وارسته است، شنیده‏ایم او به سفر رفته و خانواده‏اش در کمال سختى به سر مى‏برند. حاکم گفت: ما به اینان زحمت دادیم و از آنان آب خواستیم، از مروّت دور است که امثال ما به این مستمندان زحمت دهند و بارشان را بر دوش ایشان بگذارند. این بگفت و کمربند زرّین خود را باز کرد و به داخل منزل انداخت و به همراهانش گفت: هرکس مرا دوست دارد کمربندش را به این منزل اندازد. همه همراهان کمربندهاى زرین خود را باز کرده به درون منزل انداختند. هنگامى که مى‏خواستند برگردند حاکم گفت: درود خدا بر شما باد، هم‏اکنون وزیر من قیمت کمربندها را مى‏آورد و آنها را مى‏برد.

چیزى فاصله نشد که وزیر پول کمربندها را آورد و تحویل همسر حاتم داد و کمربندها را گرفت و برد!!

چون دخترک این جریان را دید، اشک از دیدگان ریخت. به او گفتند: باید شادمان باشى نه گریان، زیرا خداى مهربان پرتوى از لطفش را به ما نشان داد و چنین گشایشى در زندگى ما ایجاد کرد. دخترک گفت: گریه‏ام براى این است که ما دیشب گرسنه سر به بالین نهادیم و امروز مخلوقى به ما نظر انداخت و ما را بى‏نیاز ساخت، پس هرگاه خداى مهربان به ما نظر اندازد آن نظر چه خواهد

کرد؟ سپس براى پدرش اینگونه دعا کرد: پروردگارا! چنان که به ما مرحمت کردى و کارمان را به سامان رساندى، به سوى پدرمان هم نظرى انداز و کارش را به سامان برسان.

اما حاتم در حالى با کاروان به سوى حج مى‏رفت که کسى در کاروان فقیرتر از او نبود، نه مرکبى داشت که بر آن سوار شود، نه توشه قابل‏توجهى که سفر را با آن به راحتى طى کند، ولى کسانى که در کاروان او را مى‏شناختن د کمک ناچیزى بدرقه راه او مى‏کردند.

شبى امیر الحاج به درد شدیدى گرفتار شد؛ طبیب قافله از معالجه‏اش عاجز شد، امیر گفت: آیا در میان قافله کسى هست که اهل حال باشد تا براى من دعا کند، شاید به دعاى او از این بلا نجات یابم. گفتند: آرى، حاتم اصم. امیر گفت:

هرچه زودتر او را به بالین من حاضر کنید. غلامان دویدند و او را نزد امیر آوردند. حاتم سلام کرد و کنار بستر امیر براى شفاى امیر دست به دعا برداشت؛ از برکت دعایش امیر بهبود یافت، به این خاطر مورد توجه امیر قرار گرفت، پس دستور داد مرکبى به او بدهند و مخارجش را تا برگشت از سفر حج به عهده وى گذارند.

حاتم از امیر سپاسگزارى کرد و آن شب با حالى خاص با خداى مهربان به راز و نیاز پرداخت، چون به بستر خواب رفت و خوابش برد در عالم خواب شنید گوینده‏اى مى‏گوید: اى حاتم! کسى که کارهایش را با ما اصلاح کند و بر ما اعتماد داشته باشد، ما هم لطف خود را شامل حال او مى‏کنیم، اینک نگران همسر و فرزندانت مباش، ما وسیله معاش آنان را فراهم آوردیم. چون از خواب برخاست حمد و ثناى الهى را بجا آورد و از این همه عنایت حق شگفت زده شد.

هنگامى که از سفر برگشت، فرزندانش به استقبالش آمدند و از دیدن او خوشحالى مى‏کردند، ولى او از همه بیشتر به دختر خردسالش محبت ورزید

و او را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: چه بسا کوچک‏هاى ظاهرى که در باطن بزرگان اجتماع‏اند، خدا به بزرگ‏تر شما از نظر سنّ توجه نمى‏کند، بلکه به آن که معرفتش در حق او بیشتر است نظر دارد، پس بر شما باد به معرفت خدا و اعتماد بر او، زیرا کسى که بر او توکل کند وى را وا نمى‏گذارد «1».

  

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۶
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۰ ب.ظ

ماجرای گندابی

 روضه که تموم شد، علی گندابی گفت: شیخ ازت ممنونم میشم یک کار دیگه هم برام انجام بدی؟ رویت رو بکنی به سمت نجف امیر المومنین به آقا بگی علی قول میده دیگه عرق نخوره. گفتم باشه و رفتیم خونه. فردا که در مسجد بالای منبر رفتم، گفتم : آهای مردم به گوش باشید که علی گندابی توبه کرده. روضه که تموم شد مستقیم به در خونه علی گندابی رفتیم، در که زدیم زنش در رو باز کرد، گفتیم با  علی گندابی کار داریم  که زنش گفت علی گندابی رفت، دیشب که اومد خونه حال عجیبی داشت گفت باید برم، جایی جز کربلا ندارم یا علی آدم میشه بر میگرده یا دیگه بر نمیگرده. 




علی گندابی رفت مدتی مقیم کربلا شد و کم کم که دیگه خالی شده بود رفت نجف اشرف. میرزای شیرازی که به مسجد میومد تا علی رو نمی دید نماز نمیخوند، تاعلی هم خودش رو برسونه. یک روز که با هم تو مسجد نشسته بودن و علی داشته نماز میخونده به میرزای شیرازی خبر میدن که فلان عالم در نجف به رحمت خدا رفته، گفت: باشه همینجا یه قبری بکنید نمازشو میخونم بعد خاکش میکنیم. خبر اومد که قبر حاضره اما مرده زنده شد و قلبش به کار افتاده که میرزا گفت: قبر رو نپوشونید که حتما حکمتی در کاره. نماز دوم شروع کردن تموم که شد گفتن میرزا هر کاری میکنیم علی از سجده بلند نمیشه، اومدن دیدن علی رفته، علی تموم کرده بود . 

میرزا گفت: میدونید علی تو سجده چی گفته؟ خدا رو به حق امام علی قسم داد و گفت: خدایا یک قبر زیر قدم زائرای امام علی(ع) خالیه میزاری برم اونجا.... 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۰
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ب.ظ

تو با نفس اومد ی باید بگردی

6 - ناخلف باشم اگر من ...

چهل بار، حج به جا آورده بودم و در همه آن‏ها، جز توکل زاد و توشه‏اى همراه خود نداشت . در آخرین حج خود، در مکه، سگى را دید که از ضعف مى‏نالید و گرسنگى، توش و توانى براى او نگذاشته بود . شیخ که مردم او را ((نصر آبادى )) خطاب مى‏کردند، نزدیک سگ رفت و چاره او را یک گرده نان دید . دست در کیسه خویش کرد؛ چیزى نیافت . آهى کشید و حسرت خورد که چرا لقمه‏اى نان ندارد تا زنده‏اى را از مرگ برهاند . ناگاه روى به مردم کرد و فریاد کشید: ((کیست که ثواب چهل حج مرا، به یک گرده نان بخرد؟ )) یکى بیامد و آن چهل حج عارفانه را به یک گرده نان خرید و رفت . شیخ آن نان را به سگ داد و خداى را سپاس گفت که کارى چنین مهم از دست او بر آمد.
آن جا مردى ایستاده بود و کار شیخ را نظاره مى‏کرد . پس از آن که سگ، جانى گرفت و رفت، آن مرد نزد شیخ آمد و گفت:
((اى نادان!گمان کرده‏اى که چهل حج تو، ارزش نانى را داشته است؟ پدرم (حضرت آدم ) بهشت را با همه شکوه و جلالش، به دو گندم فروخت و در آن نان که تو از آن رهگذر گرفتى، هزاران دانه گندم است . ))
شیخ، چون این سخن را شنید، از شرم به گوشه‏اى رفت و سر در کشید .
-تذکرة الاولیاء، ص 788 . ?
حافظ، این مضمون را در چند جاى دیوان خود آورده است؛ از جمله:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت - - ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم

عارف رفت در کنار خانه خدا وروبروی خانه خدا ایستاد و گفت  تو از سنگی من از خاکم چرا باید به دور تئ بگردم ندا اومد که ای عارف من از سنگم تو از خاکی ،تو با نفس اومدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۶
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ب.ظ

داستان علی گندابی


اخلاقى شگفت انگیز و عاقبتى عجیب‏

مترجم تفسیر بسیار مهم «المیزان»، استاد بزرگوار حضرت آقاى سید محمد باقر موسوى همدانى، در روز جمعه شانزدهم شوال 1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حکایت زیر را براى این عبد ضعیف و خطاکار مسکین نقل کرد:

در منطقه گنداب همدان که امروز جزء شهر شده، مردى بود شرور، عرق خور و دایم الخمر به نام على گندابى.

او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود، ولى برقى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت.

روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه‏خانه براى صرف چاى نشسته بود.

هیکل زیبا، بدن خوش اندام و چهره باز و بانشاط او جلب توجه مى‏کرد.

کلاه مخملى پرقیمتى که به سر داشت بر زیبایى او افزوده بود، ناگهان کلاه را

از سر برداشت و زیر پاى خود قرار داد، رفیقش به او نهیب زد: با کلاه چه مى‏کنى؟ جواب داد: اندکى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده، پس از چند دقیقه کلاه را از زیر پا درآورد و به سر گذاشت. سپس گفت: اى دوست من! زن جوان شوهردارى در حال عبور از کنار این قهوه خانه بود، اگر مرا با این کلاه و قیافه مى‏دید شاید به نظرش مى‏آمد که من از شوهرش زیبایى بیشترى دارم، در آن حال ممکن بود نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید: نخواستم با کلاهى که به من جلوه بیشترى داده گرمى بین یک زن و شوهر به سردى بنشیند.

در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن، مردى بود باتقوا، متدین، و مورد توجه. مى‏گوید: در ایام عاشورا در بعد از ظهرى به محله حصار در بیرون همدان براى روضه خوانى رفته بودم، کمى دیر شد، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته بودند، در زدم، صداى على گندابى را شنیدم که مست و لا یعقل پشت در بود، فریاد زد: کیست؟ گفتم: شیخ حسن روضه خوان هستم، در را باز کرد و فریاد زد: تا الآن کجا بودى؟ گفتم: به محله حصار براى ذکر مصیبت حضرت سید الشهدا علیه السلام رفته بودم، گفت: براى من هم روضه بخوان، گفتم: روضه مستمع و منبر مى‏خواهد، گفت: اینجا همه چیز هست، سپس به حال سجده رفت، گفت: پشت من منبر و خود من هم مستمع، بر پشت

من بنشین و مصیبت قمر بنى هاشم بخوان!

از ترس چاره‏اى ندیدم، بر پشت او نشستم، روضه خواندم، او گریه بسیار کرد، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا کردم، حالى که در تمام عمرم به آن صورت حال نکرده بودم. با تمام شدن روضه من، مستى او هم تمام شد و انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد!

پس از مدتى از برکت آن توسل، به مشاهد مشرفه عراق رفت، امامان بزرگوار را زیارت نمود، سپس رحل اقامت به نجف انداخت.

در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو در نجف بود، على گندابى جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا قرار مى‏داد، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شرکت مى‏کرد.

شبى در بین نماز مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنیا رفته، دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن کنند، بلافاصله قبرى آماده شد، پس از سلام نماز عشا به میرزا عرضه داشتند: آن عالم گویا مبتلا به سکته شده بود و به خواست حق از حال سکته درآمد، ناگهان على گندابى همانطور که روى جانماز نشسته بود از دنیا رفت، میرزا دستور داد على گندابى را در همان قبر دفن کردند!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۱
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۰ ب.ظ

قسمت دوم علی گندابی

قسمت دوم فیلم علی گندابی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۰
سید یحیی حسینی
شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ

نماز بیخضوع

مسجد و کفش

ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکرکنم

 تا این که در مسجد بشینم و به کفشهایم فکر کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۷
سید یحیی حسینی
شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۲۶ ب.ظ

پدرم ومادرم

پدر ، مادر ، ما متهمیم

پدرمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم!

تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!

اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟

اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضد شعور داردبدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش می اندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایان زبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت در دوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حماله الحطب!!!

و اگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوار سرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طی طریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تا نبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومن آنچه عفت و تقوی می گویند.

کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان  خدای آسمان را نماز می برید و در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را... 

بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...

 

+ نوشته شده در  شنبه سیزدهم تیر 1388ساعت 18:54  توسط سورنا  |  92 نظر

امید داشته باشیم. هنوز خدا رو داریم.

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست

 او جانشین همه نداشتنهاست

 نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است

 اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

 و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد

 تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی

 ای پناهگاه ابدی

 تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی

+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم تیر 1388ساعت 10:12  توسط سورنا  |  31 نظر

آه.....
+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم تیر 1388ساعت 18:12  توسط سورنا  |  24 نظر

نه بزرگ!

 خدایا میدانم که اسلام پیامبر تو با نه آغاز شد

«لا اله الا الله»

مرا ای فرستاده محمد

به اسلام آری بی ایمان گردان

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1388ساعت 16:58  توسط سورنا  |  51 نظر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۶
سید یحیی حسینی
شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۲۳ ب.ظ

مقان انسان

انسان‌ها

دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.

شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم آبان 1388ساعت 15:12  توسط سورنا  |  49 نظر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۳
سید یحیی حسینی
دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۶ ب.ظ

محبت خدا

 37.gif (178×39)

خدا دوست کسى است که دوستش بدارد

خداوند تعالى به داود علیه السلام وحى فرمود: اى داود! به بندگان زمینى من بگو: من دوست کسى هستم که دوستم بدارد و همنشین کسى هستم که با من همنشینى کند و همدم کسى هستم که با یاد و نام من انس گیرد و همراه کسى هستم که با من همراه شود، کسى را بر مى گزینم که مرا برگزیند و فرمانبردار کسى هستم که فرمانبردار من باشد. هر کس مرا قلباً دوست بدارد و من بدان یقین حاصل کنم ، او را به خودم بپذیرم و چنان دوستش بدارم که هیچ یک از بندگانم بر او پیشى نگیرد. هر کس براستى مرا بجوید بیابد و هر کس جز مرا بجوید مرا نیابد. پس - اى زمینیان ! - رها کنید آن فریبها و اباطیل دنیا را و به کرامت و مصاحبت و همنشینى و همدمى با من بشتابید و به من خوگیرید تا به شما خوگیرم و به دوست داشتن شما بشتابم .(5)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۶
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ق.ظ

وصیت حضرت ادم به شیث


-5_53e89.jpg (313×161)حضرت آدم به پسرش شیث پنج وصیت کرد ونیز فرمود: که این وصیتها را نیز به فرزندان خود بیاموز .

1)هیچگاه بر زندگی دنیا مطمئن نباش خداوند اطمینان مرا به زندگی جنت نپسندید برای همین امر مرا از جنت بیرون کرد. 
2)هیچگاه به خواهشات زنان تن نده من به خواست زنم درخت ممنوعه جنت را خوردم که در نتیجه شرمنده ونادم شدم.
3)قبل از انجام هر کاری در موردش خوب فکر کن اگر من چنین می کردم در جنت نادم نمی شدم.
4)از انجام کاری که در دلت شک انداخته است منصرف شو
 هنگام خوردن در خت ممنوعه در دلم شک بود که بخورم یا نخورم من بدون توجه به این شک وتردید آنرا خوردم .
5)قبل از هر کاری با اهل رای مشورت کن من اگر 
با فرشتگان مشورت می کردم نادم نمی شدم .
adam.jpg (193×125)


فروختن بهشت به دو گندم: اشاره به خوردن حضرت آدم (ع) و همسرش حوا (س) از درخت گندم در بهشت دارد . آن دو، بهشت را با خوردن دو گندم از درخت ممنوعه، از کف دادند . این حکایت که در همه کتب آسمانى آمده است، دستمایه شاعران شده است تا بدین وسیله، به مردم هشدار دهند که نباید همه عبادات و اعمال خود را به هدف ورود در بهشت انجام دهند که بسیارى از جمله آدم و حوا بهشت را به کمترین بها، رها کردند و دل بدان نبستند . حافظ در جایى دیگر از دیوانش گفته است:

نه من از پرده تقوا به در افتادم و بس - - پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

 

  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۷
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۴۴ ق.ظ

راه سعادت

عوامل سعادت‏

در روایات به دو نوع سعادت اشاره شده است: سعادت دنیوى و سعادت اخروى.

سعادت دنیوى انسان در هشت چیز است: 1- شباهت فرزند به انسان 2- همسر زیبا و متدین‏

3- مرکب خوب 4- مسکن وسیع 5- دوستان شایسته 6- فرزند نیکوکار 7- زندگى و طلب معیشت در وطن 8- همسر موافق.

 «قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله: انّ من سعادة المرء المسلم ان یشبهه ولده و المرأة الجملاء ذات دین و المرکب الهنیئى و المسکن الواسع». «5»

 

 «قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله: اربعة من سعادة المرء الخلطاء الصالحون و الولد البارّ و المرأة المؤاتیة و ان تکون معیشته فى بلده». «6»

 

سعادت اخروى در صورتى حاصل مى‏شود که انسان عاقبت به خیر شود و عاقبت به خیرى در پرتو تقوا به وجود مى‏آید و متقابلًا شقاوت اخروى در سوء عاقبت است که آن در پرتو تکذیب آیات الهى و گناه و معصیت حاصل مى‏گردد. قرآن کریم مى‏فرماید: «والعاقبة للمتّقین». «7»

 

 «ثم کان عاقبة الّذین اساؤا السؤى اف کذّبوا بایات اللَّه». «8»

 

از روایات استفاده مى‏شود سعادت بشر در پرتو سه امر تحقق مى‏پذیرد:

1- پند گرفتن از دیگران 2- خوف و رجاء 3- محبت امیرالمؤمنین و اطاعت از دستورات آن حضرت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴
سید یحیی حسینی