سادات ( اجتمائی ، فرهنگی ، مذهبی )

سید یحیی حسینی
سید یحیی حسینی، حسین آباد عاشوری
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
نویسندگان
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۵۶ ق.ظ

درد دل زهرا

9 من راضیه ام، اینجا خانه ى من است، و مدّتى از شهادت پدرم مى گذرد. 

از آن روزى که به درِ خانه ام ریختند و گفتم که چه کردند روز به روز شکسته تر مى شوم.
گریه امانم نمى دهد و به هیچ طرف نمى توانم بنگرم.
این سو درِ خانه است و پشتِ در که مرا به یاد طفل نازنینم «محسن» مى اندازد.
آن طرفِ خانه فرزندان زانو بغل گرفته ام اند که بى صدا اشک مى ریزند.
آن سوتر قبر پدرم است، در مسجد هم نامردان و دشمنان همسرم و از همه دردناکتر چهره ى غم بار همسرم امیرالمؤمنین. این روزها چروک هاى پیشانیَش کاملاً پیداست که او دو چندانِ من مصیبت دارد.
او به اضافه ى همه ى اینها مرا هم مى بیند که در بستر افتاده ام و تمام کارهایم را با یک دست انجام مى دهم! مى بیند که وقتِ برخاستن چگونه برمى خیزم و همیشه به یک پهلو مى خوابم و مى بیند چگونه مى گریم و خود نمى تواند کارى انجام دهد که پیامبر چنین دستورش داده است. و لى دلخوشىِ من این است که تا به حال نگذارده ام روى مرا ببیند. هرازگاه که او یا هر کدام از فرزندانم داخل مى شوند رویم را مى گیرم تا لااقلّ غصّه ى این یکى را نخورند. آخر رویم کاملاً کبود شده و چشمم آسیب دیده و گوشم هم.
آرى، این است حال و روز خانه ى من و کار شب و روز من آه و ناله، گریه و اشک و غصّه و درد.
صبح و ظهر و شب و همه وقت مى گریم و مى نالم.
آن قدر مى گریم که با این مدّت کم گریه کردنم مرا یکى از گریه کنندگان عالَم- که پنج نفرند- مى دانند، تا اینکه روزى: همسرم را مى بینم که با هزار زحمت مى خواهد کلامى را بگوید و نمى گوید، تا بالاخره چنین بیان مى نماید:
فاطمه ام، مردم مدینه به من مى گویند گریه و زارىِ فاطمه استرحت را از ما گرفته است. به او بگو یا روز گریه کند یا شب. و من هیچ تعجّب نمى کنم.
از مردمى که چند روزِ قبل- که تازه پدرم را به خاک سپرده بودیم- به خانه ام ریختند و آن چنان کردند و با همسرم آن گونه نمودند و جز سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار همه از او برگشتند و مرتدّ شدند و تنهایش گذاردند، دیگر این حرف ها تعجّبى ندارد و براى من هم تازگى ندارد. شاید هم این بهانه اى دیگر است براى مقصودى شومتر؟!
من هم که دیگر با گریه عجین شده بودم و جدایى من از گریه معنى نداشت. مگر مى شود این منظره ها را ببینم و بدانم دشمنان چه با دینِ خدا کرده اند و ساکت بنشینم.
پس هر روز دست حسن و حسینم را مى گیرم و آنها را با خود به بیرون مدینه مى بَرم و به دور از این شهر غریب زیر سایه ى درختى مى نشینم و زار مى زنم. آخر در این شهر دیگر نمى توان به تنهایى رفت و آمد کرد!
عجیب است که در شهر پیامبر و چند هفته پس از او تنها خانه اى که ایمن نیست خانه ى تنها دختر و فرزند اوست و تنها خانواده اى که امان ندارند تنها یادگارانِ اویند. دخترش و دامادش و نوه هایش!
آن قدر رفتم و گریستم که آن محلّ «بیت الأحزان» (خانه ى غمها) نام گرفت. امّا مگرِ من مجروح و منِ غم دیده چقدر طاقت دارم؟ منى که سینه ام مجروح است و پهلویم آزُرده. منى که صورتم کبود است و چشمم آسیب دیده و منى که بازویم وَرَم کرده و فرزندِ نارسیده ام را با ضرب لَگَد چیده اند.
با اینکه توان رفتن به آنجا را ندارم ولى باز هم مى روم تا مبادا استراحت این مردم از بین برود.
روزى که آمدم بنشینم و عقده هاى دلم را کمى تسکین دهم، دیدم سایه بانِ مرا قطع کرده اند!!
حالا معلوم شد که گریه هاى من استراحت و خواب آنها را نگرفته بود. گریه هاى من همچون تیرهایى بود که بر قلبشان مى نشست و روز به روز مفتضح تر مى شدند و آنها از این مى هراسیدند.
همسرم، بى حرمتى را که تا به این حدّ دید، خود آمد و چهار دیوارى درست نمود تا من بگریم. هر روز مى رفتم و در آن چهار دیوارى مى گریستم و روزها همچون سال هاى پُر درد و رنج مى گذشت.
اکنون کاملاً بسترى شده ام و برخاستن از جایم هم برایم مشکل است و من بیش از هجده بهار ندیده ام. در این دو ماهِ پس از پدرم بیش از پنجاه سال شکسته شده ام و این خود عجیب است. آخر من در این دو ماه بیش از پنجاه سال مصیبت دیده ام. چه مصیبت هاى روحى و چه مصیبت هاى جسمى. 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۱۳
سید یحیی حسینی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی