سادات ( اجتمائی ، فرهنگی ، مذهبی )

سید یحیی حسینی
سید یحیی حسینی، حسین آباد عاشوری
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
نویسندگان
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۴۴ ب.ظ

من علی همسر فاطمه هستم

sut8_images_1_.jpg (259×194)من على همسر فاطمه ام، اینجا مدینه است و اوّل روزِ تنهایى من. 
در مسجد بودم و نزدیکى هاى ظهر که صداى زنانى را شنیدم: 
به خانه بشتاب که گمان نداریم فاطمه ات را زنده درک کنى. 
از ناباورىِ آنچه شنیده بودم لحظاتى بُهت زده ماندم و چون به خود آمدم به طرف خانه دویدم. در مسافتِ کوتاه بین مسجد و خانه ام چندین بار به زمین خوردم تا بالاخره به خانه رسیدم و خود را به داخلِ اطاقِ فاطمه ام انداختم: 
اى واىِ من، زهرایم رو به قبله آرام آرمیده و پارچه اى سفید بر روى خود کشیده است. و این دیگر نهایتِ غربتِ من بود که تنها یارم از دستم رفته بود. 
پس از عُمق درون نالیدم و زهرایم را صدا زدم. 
امّا او همچنان آرمیده بود. باز صدایش زدم و صدایش زدم ولى همه بى جواب ماند. آخر گفتم: 
فاطمه ام، من على هستم. با من سخن بگوى. که این بار اگر جواب نمى داد من هم به او ملحق مى شدم. 
چشم هاى بى رَمَقِ خود را بازکرد و من به بالین او شتافتم و هر دو به حال یکدیگر ساعتى گریستیم. او به مظلومى و تنهایىِ من و من به مظلومى و هجرانِ او. 
کمى که آرام شدیم، همسرم که در نُه سال زندگى یک دنیا وفا و صفا و سراپا اطاعت را نشان داده بود از من حلالیّت مى خواست! 
چه بگویم؟ با گریه مى گویم: 
«پناه مى برم به خدا! تو خدا را بهتر از دیگران مى شناسى و نیز تو نیکوکارتر و متّقى تر و عزیزتر، و هم خوف تو از خدا بیشتر از آن است که من تو را به مخالفتِ خود بازخواست نمایم، ». 
فاطمه ام، گویى از این سخنم سینه اش سبک شد. پس شروع کرد وصیّت هایش را که همان درد دل هایش بود براى من گفتن و من بودم که از جان و دل مى شنیدم: 
« وصیّت مى کنم مرا در تابوت پوشیده اى بگذارى، و وصیّت مى کنم هیچ کدام از اینان که به من ظلم نمودند و حقّ مرا گرفتند در تشییع و دفنِ من حاضر نگردند، چرا که اینان دشمنانِ من و دشمنان رسول اللَّه هستند، و نیز هیچ یکِشان و هیچ یک از پیروانشان بر من نماز نخوانند. مرا شب دفن، هنگامى که چشم ها آرام مى گیرد و به خواب فرو مى رود ». و وصیّت نمود که قبرش از همه مخفى بماند!! 
فاطمه وصیّت هایش تمام شده بود و دیگر هیچ کارى در این عالم نداشت پس آرام آرمید و دیگر براى همیشه از این دنیا راحت شد. 
حال این منم و این مدینه و یک شهر دشمن و جاى جایش یادبودِ مصیبت هاى فاطمه ام. 
باید همین گونه صبر کنم که اگر استخوانى در گلو داشتم و خارى در چشم از این آسوده تر بود.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۲۲
سید یحیی حسینی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی