نماز عشق
مدتی است در این خط پر غوغا،
نمازهایت را نشسته داخل سنگر خواندهای. تمام بدنت خونی است. ولی نیازی به تطهیر ندارد.
آب هم فقط برای خوردن است. تیمم بدل از وضو، طهارت هم با دستمال. نیروهایت را دوست داری و حاضری
به جای آنها تکه تکه شوی. ناراحتی آنها را طاقت نداری. ولی جنگ خیلی جدی است. با هیچ
کس شوخی ندارد. برای تو و دوستانت شهادت و برای دشمنانت مرگ و نابودی. هر لحظه هم حادثه
میآفریند. هر خمپاره حامل یک حادثه دردناک میتواند باشد. میتواند مادری را سیاهپوش
کند. میتواند خانوادهای را داغدار کند. میتواند بدنی را پاره پاره کند. میتواند
عزیزی را به سعادت برساند. میتواند باعث گریه خواهری شود. میتواند کمر پدری را خم
کند. و حالا حادثهای عجیب را آفریده است. خمپاره جلوی یک سنگر کوچک دو
نفره خورده و بچهها داخل آن حبس شدهاند. از داخل آن هم خبری نداریم. صدای ما را هم
نمیشنوند. تلاش برای باز کردن سنگر شروع شده، ولی خیلی مشکل است. چون این سنگر در
کنار خاکریز بوده، پس از ضایعات گلوله مقدار زیادی خاک به روی آن ریخته و تمام اطراف
آن را فرا گرفته. هر کس هم که بخواهد از بیرون بیل بزند، احتمال دارد مورد اصابت ترکش
خمپارهها قرار گیرد. ولی باید کاری کرد. قرار میشود یک نفر، یک نفر بیرون بروند و
برای باز کردن در سنگر فعالیت کنند. هوای داخل سنگر محدود است. باید عجله کرد. احتمال
دارد بچهها خفه شوند. شاید هم قبل از این ترکش خورده و شهید شدهاند. پس از دو ساعت همراه با دلشورهی
فراوان به در سنگر میرسیم، ولی خیلی دیر شده. بچهها خفه شدهاند. هر دو. چنگالهایشان
در خاک فرو رفته و سر به خاک گذاشتهاند. آنها هم تلاش کردهاند که به بیرون راه پیدا
کنند. از دستهایشان استفاده کردهاند، ولی هوای داخل سنگر تمام شده و هر دو شهید شدهاند.
لحظههای سختی است. دو پیکر پاک و مقدس، بدون خونریزی، معصومانه و مظلومانه. معلوم نیست چه بر آنها
گذشته است! ولی حالا شهید شدهاند و در نزد خدای خود روزی میخورند.