سادات ( اجتمائی ، فرهنگی ، مذهبی )

سید یحیی حسینی
سید یحیی حسینی، حسین آباد عاشوری
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
نویسندگان
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۶۱ مطلب با موضوع «اخلاقی» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۹ ب.ظ

حیا از خدا

چه کنم با شرم ؟

مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله علیه و آله آمد وگفت : یا رسول الله !گناهان من بسیار است . آیا در توبه به روى من نیز باز است ؟ پیامبر (ص ) فرمود: آرى ، راه توبه بر همگان ، هموار است . تو نیز از آن محروم نیستى .
مرد حبشى از نزد پیامبر (ص )رفت . مدتى نگذشت که بازگشت و گفت :
یا رسول الله !آن هنگام که معصیت مى کردم ، خداوند، مرا مى دید؟
پیامبر (ص ) فرمود: آرى ، مى دید مرد حبشى ، آهى سرد از سینه بیرون داد و گفت : توبه ، جرم گناه را مى پوشاند؛ چه کنم با شرم آن ؟ در دم نعره اى زد و جان بداد(1)


1- برگرفته از: عزالى ، ترجمه احیاء علوم الدی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۹
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۱ ب.ظ

خودسازی

خودسازى، راه آشنا شدن با خدا

(اگر همه دنیا را داشته باشیم و آنرا صرف کنیم که با دستگاه خدا آشنا شویم مى‏ارزد و بهاى کمى پرداخته‏ایم. حال بیاییم با خودسازى با خدا نزدیک و آشنا شویم. ما به این فرموده مولى على علیه السلام بحمدلله تا اندازه‏اى رسیده‏ایم و لمس کرده‏ایم:

(مَا رَأَیتُ شَیئاً إِلَّا وَرَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَبَعدَهُ وَمَعَه)

(آیت الله بهاء الدینى)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۱
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۰ ب.ظ

ماجرای گندابی

 روضه که تموم شد، علی گندابی گفت: شیخ ازت ممنونم میشم یک کار دیگه هم برام انجام بدی؟ رویت رو بکنی به سمت نجف امیر المومنین به آقا بگی علی قول میده دیگه عرق نخوره. گفتم باشه و رفتیم خونه. فردا که در مسجد بالای منبر رفتم، گفتم : آهای مردم به گوش باشید که علی گندابی توبه کرده. روضه که تموم شد مستقیم به در خونه علی گندابی رفتیم، در که زدیم زنش در رو باز کرد، گفتیم با  علی گندابی کار داریم  که زنش گفت علی گندابی رفت، دیشب که اومد خونه حال عجیبی داشت گفت باید برم، جایی جز کربلا ندارم یا علی آدم میشه بر میگرده یا دیگه بر نمیگرده. 




علی گندابی رفت مدتی مقیم کربلا شد و کم کم که دیگه خالی شده بود رفت نجف اشرف. میرزای شیرازی که به مسجد میومد تا علی رو نمی دید نماز نمیخوند، تاعلی هم خودش رو برسونه. یک روز که با هم تو مسجد نشسته بودن و علی داشته نماز میخونده به میرزای شیرازی خبر میدن که فلان عالم در نجف به رحمت خدا رفته، گفت: باشه همینجا یه قبری بکنید نمازشو میخونم بعد خاکش میکنیم. خبر اومد که قبر حاضره اما مرده زنده شد و قلبش به کار افتاده که میرزا گفت: قبر رو نپوشونید که حتما حکمتی در کاره. نماز دوم شروع کردن تموم که شد گفتن میرزا هر کاری میکنیم علی از سجده بلند نمیشه، اومدن دیدن علی رفته، علی تموم کرده بود . 

میرزا گفت: میدونید علی تو سجده چی گفته؟ خدا رو به حق امام علی قسم داد و گفت: خدایا یک قبر زیر قدم زائرای امام علی(ع) خالیه میزاری برم اونجا.... 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۰
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ب.ظ

تو با نفس اومد ی باید بگردی

6 - ناخلف باشم اگر من ...

چهل بار، حج به جا آورده بودم و در همه آن‏ها، جز توکل زاد و توشه‏اى همراه خود نداشت . در آخرین حج خود، در مکه، سگى را دید که از ضعف مى‏نالید و گرسنگى، توش و توانى براى او نگذاشته بود . شیخ که مردم او را ((نصر آبادى )) خطاب مى‏کردند، نزدیک سگ رفت و چاره او را یک گرده نان دید . دست در کیسه خویش کرد؛ چیزى نیافت . آهى کشید و حسرت خورد که چرا لقمه‏اى نان ندارد تا زنده‏اى را از مرگ برهاند . ناگاه روى به مردم کرد و فریاد کشید: ((کیست که ثواب چهل حج مرا، به یک گرده نان بخرد؟ )) یکى بیامد و آن چهل حج عارفانه را به یک گرده نان خرید و رفت . شیخ آن نان را به سگ داد و خداى را سپاس گفت که کارى چنین مهم از دست او بر آمد.
آن جا مردى ایستاده بود و کار شیخ را نظاره مى‏کرد . پس از آن که سگ، جانى گرفت و رفت، آن مرد نزد شیخ آمد و گفت:
((اى نادان!گمان کرده‏اى که چهل حج تو، ارزش نانى را داشته است؟ پدرم (حضرت آدم ) بهشت را با همه شکوه و جلالش، به دو گندم فروخت و در آن نان که تو از آن رهگذر گرفتى، هزاران دانه گندم است . ))
شیخ، چون این سخن را شنید، از شرم به گوشه‏اى رفت و سر در کشید .
-تذکرة الاولیاء، ص 788 . ?
حافظ، این مضمون را در چند جاى دیوان خود آورده است؛ از جمله:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت - - ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم

عارف رفت در کنار خانه خدا وروبروی خانه خدا ایستاد و گفت  تو از سنگی من از خاکم چرا باید به دور تئ بگردم ندا اومد که ای عارف من از سنگم تو از خاکی ،تو با نفس اومدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۶
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ب.ظ

داستان علی گندابی


اخلاقى شگفت انگیز و عاقبتى عجیب‏

مترجم تفسیر بسیار مهم «المیزان»، استاد بزرگوار حضرت آقاى سید محمد باقر موسوى همدانى، در روز جمعه شانزدهم شوال 1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حکایت زیر را براى این عبد ضعیف و خطاکار مسکین نقل کرد:

در منطقه گنداب همدان که امروز جزء شهر شده، مردى بود شرور، عرق خور و دایم الخمر به نام على گندابى.

او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود، ولى برقى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت.

روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه‏خانه براى صرف چاى نشسته بود.

هیکل زیبا، بدن خوش اندام و چهره باز و بانشاط او جلب توجه مى‏کرد.

کلاه مخملى پرقیمتى که به سر داشت بر زیبایى او افزوده بود، ناگهان کلاه را

از سر برداشت و زیر پاى خود قرار داد، رفیقش به او نهیب زد: با کلاه چه مى‏کنى؟ جواب داد: اندکى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده، پس از چند دقیقه کلاه را از زیر پا درآورد و به سر گذاشت. سپس گفت: اى دوست من! زن جوان شوهردارى در حال عبور از کنار این قهوه خانه بود، اگر مرا با این کلاه و قیافه مى‏دید شاید به نظرش مى‏آمد که من از شوهرش زیبایى بیشترى دارم، در آن حال ممکن بود نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید: نخواستم با کلاهى که به من جلوه بیشترى داده گرمى بین یک زن و شوهر به سردى بنشیند.

در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن، مردى بود باتقوا، متدین، و مورد توجه. مى‏گوید: در ایام عاشورا در بعد از ظهرى به محله حصار در بیرون همدان براى روضه خوانى رفته بودم، کمى دیر شد، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته بودند، در زدم، صداى على گندابى را شنیدم که مست و لا یعقل پشت در بود، فریاد زد: کیست؟ گفتم: شیخ حسن روضه خوان هستم، در را باز کرد و فریاد زد: تا الآن کجا بودى؟ گفتم: به محله حصار براى ذکر مصیبت حضرت سید الشهدا علیه السلام رفته بودم، گفت: براى من هم روضه بخوان، گفتم: روضه مستمع و منبر مى‏خواهد، گفت: اینجا همه چیز هست، سپس به حال سجده رفت، گفت: پشت من منبر و خود من هم مستمع، بر پشت

من بنشین و مصیبت قمر بنى هاشم بخوان!

از ترس چاره‏اى ندیدم، بر پشت او نشستم، روضه خواندم، او گریه بسیار کرد، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا کردم، حالى که در تمام عمرم به آن صورت حال نکرده بودم. با تمام شدن روضه من، مستى او هم تمام شد و انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد!

پس از مدتى از برکت آن توسل، به مشاهد مشرفه عراق رفت، امامان بزرگوار را زیارت نمود، سپس رحل اقامت به نجف انداخت.

در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو در نجف بود، على گندابى جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا قرار مى‏داد، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شرکت مى‏کرد.

شبى در بین نماز مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنیا رفته، دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن کنند، بلافاصله قبرى آماده شد، پس از سلام نماز عشا به میرزا عرضه داشتند: آن عالم گویا مبتلا به سکته شده بود و به خواست حق از حال سکته درآمد، ناگهان على گندابى همانطور که روى جانماز نشسته بود از دنیا رفت، میرزا دستور داد على گندابى را در همان قبر دفن کردند!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۱
سید یحیی حسینی
شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ

نماز بیخضوع

مسجد و کفش

ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکرکنم

 تا این که در مسجد بشینم و به کفشهایم فکر کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۷
سید یحیی حسینی
شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۲۶ ب.ظ

پدرم ومادرم

پدر ، مادر ، ما متهمیم

پدرمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم!

تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!

اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟

اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضد شعور داردبدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش می اندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایان زبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت در دوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حماله الحطب!!!

و اگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوار سرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طی طریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تا نبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومن آنچه عفت و تقوی می گویند.

کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان  خدای آسمان را نماز می برید و در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را... 

بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...

 

+ نوشته شده در  شنبه سیزدهم تیر 1388ساعت 18:54  توسط سورنا  |  92 نظر

امید داشته باشیم. هنوز خدا رو داریم.

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست

 او جانشین همه نداشتنهاست

 نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است

 اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

 و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد

 تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی

 ای پناهگاه ابدی

 تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی

+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم تیر 1388ساعت 10:12  توسط سورنا  |  31 نظر

آه.....
+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم تیر 1388ساعت 18:12  توسط سورنا  |  24 نظر

نه بزرگ!

 خدایا میدانم که اسلام پیامبر تو با نه آغاز شد

«لا اله الا الله»

مرا ای فرستاده محمد

به اسلام آری بی ایمان گردان

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1388ساعت 16:58  توسط سورنا  |  51 نظر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۶
سید یحیی حسینی
شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۲۳ ب.ظ

مقان انسان

انسان‌ها

دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.

شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم آبان 1388ساعت 15:12  توسط سورنا  |  49 نظر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۳
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ق.ظ

وصیت حضرت ادم به شیث


-5_53e89.jpg (313×161)حضرت آدم به پسرش شیث پنج وصیت کرد ونیز فرمود: که این وصیتها را نیز به فرزندان خود بیاموز .

1)هیچگاه بر زندگی دنیا مطمئن نباش خداوند اطمینان مرا به زندگی جنت نپسندید برای همین امر مرا از جنت بیرون کرد. 
2)هیچگاه به خواهشات زنان تن نده من به خواست زنم درخت ممنوعه جنت را خوردم که در نتیجه شرمنده ونادم شدم.
3)قبل از انجام هر کاری در موردش خوب فکر کن اگر من چنین می کردم در جنت نادم نمی شدم.
4)از انجام کاری که در دلت شک انداخته است منصرف شو
 هنگام خوردن در خت ممنوعه در دلم شک بود که بخورم یا نخورم من بدون توجه به این شک وتردید آنرا خوردم .
5)قبل از هر کاری با اهل رای مشورت کن من اگر 
با فرشتگان مشورت می کردم نادم نمی شدم .
adam.jpg (193×125)


فروختن بهشت به دو گندم: اشاره به خوردن حضرت آدم (ع) و همسرش حوا (س) از درخت گندم در بهشت دارد . آن دو، بهشت را با خوردن دو گندم از درخت ممنوعه، از کف دادند . این حکایت که در همه کتب آسمانى آمده است، دستمایه شاعران شده است تا بدین وسیله، به مردم هشدار دهند که نباید همه عبادات و اعمال خود را به هدف ورود در بهشت انجام دهند که بسیارى از جمله آدم و حوا بهشت را به کمترین بها، رها کردند و دل بدان نبستند . حافظ در جایى دیگر از دیوانش گفته است:

نه من از پرده تقوا به در افتادم و بس - - پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

 

  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۷
سید یحیی حسینی
سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۴ ب.ظ

شیطان برای تکامل

شیطان

خداوند شیطان را هم براى تکامل انسان قرار داده است تا ناخالص‏ها را از بهشت دور و خالص‏ها را به بهشت داخل کند.

(حاج اسماعیل دولابى)


 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۴
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۶ ب.ظ

ایمان

چگونگى ایمان

ایمان با میل و اختیار است نه از روى اجبار. باید با دل با دیگران معاشرت کرد و دل در جلو باشد و محبت را جلو بیاندازیم.

(حاج اسماعیل دولابى)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۶
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۳ ب.ظ

بندگی نردبان تعالی


این عارف بزرگوار در یکى از نشستهاى درس اخلاقشان فرمودند:

(راه رسیدن به این مقامات عالى انسانى، که حد نهایت ندارد، در سایه بندگى است. انسان به میزانى که حرکتش الهى شود و خالص گردد، به خدا و اولیاى او نزدیک مى‏شود.

انسان باید از انبیاء تبعیت کند و راه آنان را برود تا به کمالاتى که براى او آماده کرده‏اند برسد. نبى اکرم خود را پاک کرده بود و به مقام طهارت نفس رسیده بود تا به مقام خاتمیت و معراج و نبوت و ولایت رسید. در تشهد مى‏خوانیم: (أَشهَدُ أنَّ محمَّداً عَبدُهُ وَرَسُولُه) اول عبودیت سپس رسالت.

(آیت الله بهاء الدینى)



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۳
سید یحیی حسینی
يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ

راه چاره ازامام خمینی

تقواى از محرمات، قدم اول سلوک

راه چاره خلاص از عذاب الیم، منحصر است به دو چیز:

یکى اتیان به مصلحات و مستصحات نفسانیه و دیگر پرهیز از مضرّات و مؤلمات آن. و معلوم است که ضرر محرمات در مفسدات نفسانیه از همه چیز بیشتراست و از این سبب محرّم شده‏اند. و افضل از هر چیز و مقدم بر هر مقصد و مقدمه پیشرفت و راه منحصر مقامات و مدارج انسانیه، این دو مرحله است که اگر کسى مواظبت کند از اهل سعادت و نجات است.

مهمتر بین این دو، تقوا از محرمات است. و اهل سلوک نیز، این مقام را مقدم شمارند بر مقام اول. و از مراجعه به اخبار و آثار و خطب نهج‏البلاغه واضح شود که حضرات معصومین، علیهم السلام، نیز به این مرحله بیشتر اهمیت داده‏اند.

پس اى عزیز! این مرحله دورى از گناه را خیلى مهم شمار و مواظبت و مراقبت در امر آن نما که اگر قدم درست برداشتى و این پایه را محکم کردى، امید وصول به مقامات دیگر است والا رسیدن به مقامات ممتنع و نجات بس مشکل و صعب شود. (1)

(امام خمینى)

------------------------------

1. اربعین حدیث، ج 1، 207.


 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۵
سید یحیی حسینی
پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ق.ظ

ملاقات دیدار

اویس قرنى گفت:

اُعبُدُ اللهَ کَأنَّکَ تَراهُ فَإن لَم تَکُن تَراهُ فَإنَّه یَراکَ: وقتى عبادت مى‏کنید کارى کنید که خدا را ببینید و اگر نتوانستید، بگونه‏اى باشید که احساس کنید خدا شما را مى‏بیند.

(حاج اسماعیل دولابى)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۳
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۸ ب.ظ

داستان عبرت انگیز

                                                             یک روز گرم تابستانی با رفیقم میرفتیم درحوالی ظهر درمغازه ای که کار داشتیم رسید یم که مغازه بسته بود بانگرانی وحا لت

خستگی نشستیم در سایه ای خیا بان خیلی خلوت بود پیر مردی را دید یم که او اسمش حسن بود ( بهش میگفتن  حسن سنگکی گاهی اوقات وقتی سنگکی تعطیل می شد کفش های گیوه ای می بافت ومی فروخت . ) دارد لنگان لنگان می اید

وکفشها را برای فروش به هم بسته بود وچند تا به پشت شانه اش وچند تا به جلوی شانه انداخته ودوتا دستها نیز چند تا کفش گرفته بود وآروم آروم زیر لب چیزی می گفت و می امد

من وقتی اورا دیدم با یک حالت غرور به او گفتم حسن  عمو  چته اینقد ر دنیا طلب مباش بیا لحظه ای بنشین یه مرتبه برگشت به طرف ما بارهای رودوشش را به زمین گذاشت و یه نفس عمیق حیدری کشد و اومد نشست گفت تشنه ام آب پیدا نیشه گفتیم بابا آب کجا بود بنده خدا با آن حالت غرورم یه شعری برایش خوندم غافل از اینکه چه جوابی به من خواهد داد

شعرم این بود آدم دنیا طلب را ترک دنیا مشگل است

مه بصورت را به ظاهر درک معنی مشگل است

میتوان با دست پر در هر کجا منزل گزید

دست خالی رفتن از دنیا به عقبا مشگل است

پشت پرده میتوان صدها خیانت کرد لیک

گر رود فردا زه کارد پرده بالا مشگل است

میتوان امروز خون خلق را بر شیشه کرد

بشکند گر شیشه در دست تو فردا مشگل است

ترک شهوت بهر یوسف هست عزت آفرین

ذلت و در یوزگی بهر ذلیخا مشگاست

خواب هنگام نماز صبح شیرین میشود

گر قضا شد تلخیش بر اهل تقوا مشگل است

پای میزان عمل رفتن قیامت سخت نیست

گر حساب عمر گردد جمع و منها مشگل است

گرسیاهی یا سفیدی با خدا یک رنگ باش

چون دورنگی در بر خلاق یکتا مشگل است

من اورا پیش خودم تحقیر کردم ومن فکر می کردم من ادم عابد هستم او دنیا طلب واو در پاسخ من اول این شعر را گفت

دل بر این دنیا مبند دنیای فانی بگذ رد

نوبت پیری سر آید نو جوانی بگذ رد

گر تو داری مال و ملک و آن سرای زرنگار

ملک تو ویرانه گردد کاروانی بگذ رد

من یه تکانی خوردم از آن نردبان غرور پایین می آمدم . گفتم حسن عمو منو ببخش .گفت یکی دیگه برایت می گویم خیلی به دردت میخورد انگار مریضی که طبیب در حال فشار گرفتن است شدم . واین شعر بعدی در من تهولی ایجات کرد که خدا را شکر می کنم که حسن عمو آن وسیله شکسته شدن غرورم شد .واین داستان واقعی است که د ر سال تابستان 69 در خیبان طالقانی بهار  اتفاق افتاده   

طالب حق باش زنا حق دور شو                                                                     

گاهی بینا باش و گاهی کور شو

نور رحمانی تورا بینا کند

نفس شیطانی نابینا کند

نور از بی ره راهت افکند

ظلمت اندر قهر چاهت افکند

دی بحال خود خیالی داشتم

هرزمان قال ومقالی داشتم

بادلی پر دردو جانی پر ملال

کردم از کلب سیاهی این سئوال

گفتمش ای کلب کیف و حال تو

گفت حالم به بود از حال تو

روز وشب هستی بفکر اب ونان

من نیم اصلا به فکر این و ان

گاه گاهی قرص نانی می خورم

گه بندرت استخوانی می خورم

چون شنیدم ، گفتم ای کلب کهن

این مثل را میزنی از بهر من

صبح شامی را عبادت کرده ام

خالق خود را اطاعت کرده ام

گفت شیطان هم عبادت کرده بود

خالق خودرا اطاعت کرده بود

بر عبادتهای خود مقرور مشو

لاجرم از رحمت حق دور مشو

من مگو من شو که تا از من شوی

خوشه شو تا لایق خرمن شوی

هر که گوید من منم من نیستی

از منی هستی برو من نیستی

منمگو من شو که تا ازمن شوی

خوشه شو تا لایق خرمن شوی

** بله برادرم افت شخصیت هر انسان غرور خود بر تر بینی است **

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۸
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۵ ب.ظ

با دیگران بخند

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۵
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ب.ظ

کنیز هارون

هارون و کنیز مهربان

هارون الرشید روز عید قربان همه کنیزان و غلامان را جمع مى نمود و خلعت هاى گران بها تهیه مى نمود و کیسه هاى دِرهم و دینار حاضر مى نمود و به آنان مى گفت هر که هر چه را دوست دارد اختیار کند روزى کنیز پیش آمد و دست بر سر هارون گذاشت در حالیکه همه کنیزان و غلامان به گردآورى درهم و دینار بودند.

هارون گفت : چرا نمى روى مانند دیگران چیزى برگیرى ؟

کنیز گفت : من غیر از شما را دوست ندارم و چیزى غیر از شما را نمى خواهم .

هارون گفت : اى کنیز! من و سلطنتم از براى تو باد. (و آنگاه آزادش ساخت و همه را در فرمان وى درآورد).(13)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۰
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۷ ب.ظ

بوستان ابو طلحه

                      ابوطلحه ، صدقه اى به خاطر حواس پرتى

 

مى گویند ابى طلحه در بوستان خود نماز مى گزارد، در اثناى نماز نظرش  به مرغى افتاد که در لابلاى شاخه هاى درختى گیر کرده بود و راه نجاتى مى جست . وى به آن مرغ چنان سرگرم شده بود که ندانست چند رکعت نماز به جاى آورده است . پس ، خدمت رسول اکرم (ص ) آمد و حال خود را بیان داشت و عرض کرد: ((بوستانم را صدقه قرار دادم ، در هر راهى که صلاح مى دانید مصرف کنید.)) (2)

ببینید چگونه مجاهده با نفس و مخالفت با شیطان موجب مى شود بوستانى که مرغ درخت آن صاحبش را در نماز مشغول داشته است ، ترک گفته شود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۷
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۴ ب.ظ

جوال را درنماز پیدا کرد

13- پیدا کردن گمشده به هنگام نماز

 

الوالعبّاس جوالقى روزى جوالى به کسى داد و فراموش کرد به چه کسى داده است . هر چه اندیشید، یادش نیامد. روزى به نماز ایستاده بود، یادش  آمد که جوال خود را به چه کسى داده است . به دکان رفت و به شاگرد خود گفت : ((یادم آمد که جوال را به چه کسى داده ام .))

شاگردش گفت : ((چگونه یادت آمد؟))

الوالعباس گفت : ((در نماز یادم آمد.))

شاگرد گفت : ((اى استاد، به نماز خواندن مشغول بودى یا به جوال جستن ؟))

الوالعبّاس متوجّه کار بدش شد و دکان را رها کرد و به طلب علم پرداخت و چندان علم بیاموخت تا مفسّر قرآن شد. (16)

هنگام نماز، حواس نمازگزار باید از تشتّت و پراکندگى بدور باشد و در یک چیز خلاصه گردد. آرى باید قلب متوجه یک چیز باشد و آن فقط خداست و بس ، که اگر از خدا غافل گردد ناچار خشوع و حضور قلب در غیر خدا خلاصه مى شود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۴
سید یحیی حسینی
چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۵۹ ب.ظ

نماز قیس ابن عباده

ه

- نماز قیس بن سعد بن عباد 

جناب قیس ، از صحابه بزرگ و از اشراف عرب به حساب مى آمد. وى از رؤ سا، سیاستمداران ، جنگ آوران ، سخاوتمندان ، سخنرانیها، زاهدان و دانشمندان شمرده مى شد و از پایه هاى اصلى دین و استوانه مذهب بود. بعلاوه ، قیس رئیس طایفه ((خزرج )) و از خاندانهاى بزرگ این طایفه بود. خاندان او، هم در دوران جاهیلیت و هم در زمان اسلام داراى مجد و عظمت بودند.

قیس در مرتبه خوف از خداوند و شدّت بندگى و اطاعت نسبت به ذات پروردگار به جایى رسیده بود که روزى به هنگام نماز، در سجده گاهش  مارى نمایان شد، ولى او بى آنکه به این خطر توجهى داشته باشد یا ترسى به خود راه دهد، براى سجده خم شد و طورى فرود آمد که در پهلوى مار به سجده رفت . در این هنگام ، مار به دور گردن قیس پیچید. ولى او از نماز خود کوتاهى نکرد و چیزى از آن نکاست ، تا آنکه از نماز فارغ شد و مار را با دست خود از گردن جدا ساخت و به طرفى افکند. (15)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۹
سید یحیی حسینی